دژ سرخ 4 (ماریل دژ سرخی)
(داستان های کودکان انگلیسی،قرن 20م،تصویرگر:گری چاک)
موجود
ناشر | محراب قلم |
---|---|
مولف | برایان جکس |
مترجم | محمد قصاع |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 564 |
شابک | 9786004132299 |
تاریخ ورود | 1397/10/23 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1397 |
وزن (گرم) | 438 |
کد کالا | 73362 |
قیمت پشت جلد | 1,000,000﷼ |
قیمت برای شما
1,000,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
دزد دریایی، گابول وحشی، به کشتی حامل جوزف ناقوسساز حمله میکند و ناقوس بزرگ را میگیرد و بیرحمانه جوزف و دخترش را به دریا میاندازد. ماریل به ساحل میرسد، اما حافظهاش را از دست میدهد و تنها وسیلهی دفاعی او تکهای طناب گرهزدهشده است. اما وقتی او را به دژ سرخ میبرند، همهچیز را به یاد میآورد. او مطمئن است که پدرش مرده و سوگند میخورد انتقام او را بگیرد. ماریل با سه دوست بی باک و شجاع خود راه میافتد تا گابول را پیدا کند و بهاینترتیب نبردی بزرگ آغاز میشود.
اما آیا تعداد کمی جنگجو در برابر سپاه و ناوگان گابول وحشی که در جزیرهی مرگ مستقر هستند، شانسی برای پیروزی دارند؟
اما آیا تعداد کمی جنگجو در برابر سپاه و ناوگان گابول وحشی که در جزیرهی مرگ مستقر هستند، شانسی برای پیروزی دارند؟
بخشی از کتاب
راهب بزرگ، برنارد، دستهایش را توی آستینهای گشاد ردایش فرو برد.
او از روی باروی غربی دژ سرخ، پایان شکوهمند یک روز اواسط تابستان را تماشا میکرد. نور اواخر بعدازظهر بر سنگهای قرمز دیوارهای دژ سرازیر میشد و آنها را به رنگ سرخ تیره در میآورد؛ بر فراز آن دشت وسیع، لایههای ابر خطوط رنگارنگی از بنفش، قرمز، سرخ و صورتی در افق پدید میآورند. برنارد به سوی دوستش، سیمون، گیاهشناس نابینا، چرخید.
-خورشید همچون فرو رفتن لبهی آلو در عسل پایین میرود. یک عصر عالی تابستانی مگرنه، سیمون؟
دو موش مدتی در سکوت ایستادند و بعد سیمون چشمان بدون نورش را به سوی راه بزرگ چرخاند.
-راهب بزرگ چگونه است که تو خیلی چیزها را میبینی اما کمتر چیزها را حس میکنی؟ مگر نمیفهمی امشب طوفانی سهمگین و بزرگ به اینجا میرسد؟
او از روی باروی غربی دژ سرخ، پایان شکوهمند یک روز اواسط تابستان را تماشا میکرد. نور اواخر بعدازظهر بر سنگهای قرمز دیوارهای دژ سرازیر میشد و آنها را به رنگ سرخ تیره در میآورد؛ بر فراز آن دشت وسیع، لایههای ابر خطوط رنگارنگی از بنفش، قرمز، سرخ و صورتی در افق پدید میآورند. برنارد به سوی دوستش، سیمون، گیاهشناس نابینا، چرخید.
-خورشید همچون فرو رفتن لبهی آلو در عسل پایین میرود. یک عصر عالی تابستانی مگرنه، سیمون؟
دو موش مدتی در سکوت ایستادند و بعد سیمون چشمان بدون نورش را به سوی راه بزرگ چرخاند.
-راهب بزرگ چگونه است که تو خیلی چیزها را میبینی اما کمتر چیزها را حس میکنی؟ مگر نمیفهمی امشب طوفانی سهمگین و بزرگ به اینجا میرسد؟
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر