در یک جنگل تاریک تاریک
(داستانهای انگلیسی،قرن 20م،از پرفروش های نیویورک تایمز،یو اس ای تودی و لس آنجلس تایمز،نیویورک ژورنال اوبوکس)
موجود
ناشر | نون |
---|---|
مولف | روث ور |
مترجم | شادی حامدی آزاد |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 360 |
شابک | 9786007141854 |
تاریخ ورود | 1396/09/19 |
نوبت چاپ | 15 |
سال چاپ | 1403 |
وزن (گرم) | 319 |
کد کالا | 61536 |
قیمت پشت جلد | 2,990,000﷼ |
قیمت برای شما
2,990,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب در یک جنگل تاریک تاریک نوشتهی روث ور از پرفروشترینهای نیویورک تایمز، لسآنجلس تایمز و یو اس ای تودی، به زندگی دختری میپردازد که داستانهای جنایی مینویسد. او با دعوت یک دوست قدیمی به میهمانیای فراخوانده میشود که او را در مرکز اتفاقاتی معماگونه و مرموز قرار میدهد. تجدید دیدار دوستان قدیمی تبدیل به کابوسی اسرارآمیز و خونین میشود!
گاهی اوقات وحشتناکترین چیزی که ممکن است با آن روبهرو شوید خودتان هستید!
رمان در یک جنگل تاریک تاریک (In a Dark, Dark Wood) اثری تعلیقآمیز و جذاب محسوب میشود و موفقیت آن در سال 2015 به حدی بود که چندین ماه در فهرست پرفروشترینهای اروپا و آمریکا قرار گرفت. روث ور (Ruth Ware) در این داستان جذاب زندگی دختری به نام نورا را دستمایهی روایت خود قرار میدهد؛ او نویسندهای منزوی است که به نوشتن رمانهای جنایی میپردازد. نورا به وسیلهی دوستى که مدتهاست از او خبری ندارد به یک میهمانی در شمال انگلستان دعوت میشود. اگر چه نورا تمایلی به ترک کردن خانهی دنج و خلوت خود ندارد اما در نهایت خود را قانع به رفتن میکند. در نهایت نورا و چند دوست قدیمی در خانهای شیشهای در دل جنگل در کنار هم قرار میگیرند.
میهمانی مانند دیدارهای معمولی آغاز میشود اما کمکم رنگوبوی ماجرا تغییر میکند و اسرار تکتک شخصیتهای داستان برملا میشود و نورا نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ او هم چیزهایی در گذشتهی خود دارد که نمیخواهد دیگران بدانند. البته این تنها بخش ترسناک ماجرا نیست، آنها به مرور متوجه میشوند که تنها حاضران این خانهی شیشهای نیستند و کسی هم به قتل رسیده است!
گاهی اوقات وحشتناکترین چیزی که ممکن است با آن روبهرو شوید خودتان هستید!
رمان در یک جنگل تاریک تاریک (In a Dark, Dark Wood) اثری تعلیقآمیز و جذاب محسوب میشود و موفقیت آن در سال 2015 به حدی بود که چندین ماه در فهرست پرفروشترینهای اروپا و آمریکا قرار گرفت. روث ور (Ruth Ware) در این داستان جذاب زندگی دختری به نام نورا را دستمایهی روایت خود قرار میدهد؛ او نویسندهای منزوی است که به نوشتن رمانهای جنایی میپردازد. نورا به وسیلهی دوستى که مدتهاست از او خبری ندارد به یک میهمانی در شمال انگلستان دعوت میشود. اگر چه نورا تمایلی به ترک کردن خانهی دنج و خلوت خود ندارد اما در نهایت خود را قانع به رفتن میکند. در نهایت نورا و چند دوست قدیمی در خانهای شیشهای در دل جنگل در کنار هم قرار میگیرند.
میهمانی مانند دیدارهای معمولی آغاز میشود اما کمکم رنگوبوی ماجرا تغییر میکند و اسرار تکتک شخصیتهای داستان برملا میشود و نورا نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ او هم چیزهایی در گذشتهی خود دارد که نمیخواهد دیگران بدانند. البته این تنها بخش ترسناک ماجرا نیست، آنها به مرور متوجه میشوند که تنها حاضران این خانهی شیشهای نیستند و کسی هم به قتل رسیده است!
بخشی از کتاب
میخواهم بخوابم، ولی توی چشمهایم نور میاندازند. من را آزمایش و اسکن کردند و جوابها را پرینت گرفتند، لباسهای خونآلودم را درآوردند. چه اتفاقی افتاده؟ چهکار کردهام؟
من را سوار ویلچر، در راهروهای دراز پیش میبرند، نورها را برای شب کمفروغ کردهاند، از کنار بیماران خواب میگذریم. بعضی از آنها، همینطور که من رد میشوم، بیدار میشوند و من حالت خودم را در چهرههای شوکۀ آنها میبینم، آنطوری که رویشان را برمیگردانند، انگار از چیزی رقتانگیز یا ترسناک.
دکترها از من سؤالاتی میپرسند که نمیتوانم جواب بدهم، چیزهایی میگویند که یادم نمیآید.
آخر سر، وصلم میکنند به یک مانیتور و رهایم میکنند، تخدیرشده و خوابآلود و تنها.
اما نهچندان تنها.
با درد به پهلو میچرخم، و آن موقع است که میبینمش: افسر پلیس زنی صبورانه روی صندلی نشسته است.
از من مراقبت میشود، ولی نمیدانم چرا.
آنجا دراز کشیدهام. از پشت شیشۀ دریچۀ تورسیمیدار به پشت سر افسر پلیس نگاه میکنم. خیلی دلم میخواهد بروم بیرون و چیزهایی بپرسم، اما جرئت ندارم. تا حدی به این خاطر که مطمئن نیستم پاهای پشمالویم بتوانند من را تا دم در بکشانند. اما تا حدی هم به این خاطر که مطمئن نیستم بتوانم جواب سؤالها را تحمل کنم.
من را سوار ویلچر، در راهروهای دراز پیش میبرند، نورها را برای شب کمفروغ کردهاند، از کنار بیماران خواب میگذریم. بعضی از آنها، همینطور که من رد میشوم، بیدار میشوند و من حالت خودم را در چهرههای شوکۀ آنها میبینم، آنطوری که رویشان را برمیگردانند، انگار از چیزی رقتانگیز یا ترسناک.
دکترها از من سؤالاتی میپرسند که نمیتوانم جواب بدهم، چیزهایی میگویند که یادم نمیآید.
آخر سر، وصلم میکنند به یک مانیتور و رهایم میکنند، تخدیرشده و خوابآلود و تنها.
اما نهچندان تنها.
با درد به پهلو میچرخم، و آن موقع است که میبینمش: افسر پلیس زنی صبورانه روی صندلی نشسته است.
از من مراقبت میشود، ولی نمیدانم چرا.
آنجا دراز کشیدهام. از پشت شیشۀ دریچۀ تورسیمیدار به پشت سر افسر پلیس نگاه میکنم. خیلی دلم میخواهد بروم بیرون و چیزهایی بپرسم، اما جرئت ندارم. تا حدی به این خاطر که مطمئن نیستم پاهای پشمالویم بتوانند من را تا دم در بکشانند. اما تا حدی هم به این خاطر که مطمئن نیستم بتوانم جواب سؤالها را تحمل کنم.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر