خانه خواهران
(داستانهای آلمانی،قرن20م)
موجود
ناشر | روزنه |
---|---|
مولف | شارلوته لینک |
مترجم | مهشید میرمعزی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 540 |
شابک | 9789643341923 |
تاریخ ورود | 1390/04/06 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1384 |
وزن (گرم) | 676 |
کد کالا | 26565 |
قیمت پشت جلد | 4,400,000﷼ |
قیمت برای شما
4,400,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
داستان کتاب پیش رو پیرامون زندگی زناشویی آشفته و در خطرِ زوجی با نامهای باربارا و رالف آمبرگ است که برای بهبود اوضاع و بهعنوان آخرین راه به یورکشایر سفر میکنند و از همان ابتدای سفر با مشکلاتی روبهرو میشوند. آنها در خانهای قدیمی ساکن میشوند و زن در نخستین جستوجوی خود با داستان زندگی زنی به نام فرانسیس گری آشنا میشود. زنی جسور، ازخودگذشته، مصمم و با تضادهای مختلف درونی که گویا از زمان خود جلوتر بوده و تنها ازدستدادن وطن او را به وحشت میانداخته؛ زنی که با وجود تلاش برای افرادی که دوست داشته، شجاعت زندگی با تنها مرگ زندگی خود را نداشته. او در یک روز با حرکتی ناگهانی خود را از تمام تهدیدها میرهاند و بار گناهی را تا پایان عمر بر گردن خود میاندازد.
باربارا که با خواندن سرنوشت زن گویی به خلسه فرو میرود، کمکم به شباهتهایی میان خود و فرانسیس پی میبرد و در نهایت تصمیمی میگیرد که نهتنها زندگی خودش را متحول میکند بلکه سرنوشت فرانسیس گری را هم به سرانجام میرساند...
باربارا که با خواندن سرنوشت زن گویی به خلسه فرو میرود، کمکم به شباهتهایی میان خود و فرانسیس پی میبرد و در نهایت تصمیمی میگیرد که نهتنها زندگی خودش را متحول میکند بلکه سرنوشت فرانسیس گری را هم به سرانجام میرساند...
بخشی از کتاب
هر دو برای لحظهای سکوت کردند و بعد رالف با صدای آرامی پرسید: «آیا به نظرت میرسید که این کار واقعا مفید است؟»
«تو همیشه عاشق انگلستان بودی! همیشه گفتهای که دوست داری یک مرتبه به یورکشایر بروی! تو خودت...»
رالف حرف او را قطع کرد: «موضوع اصلا اینها نیست، بلکه خود ما هستیم. ظاهرا مجبوریم که دو هفته تمام در آنجا کنار هم مدفون شویم! روی حرکات یکدیگر دقت کنیم و با تمام اتفاقاتی که...»
«بله! بدتر از همه این است که ما هرگز برای یکدیگر وقت نداریم. آدم میتواند، جز "صبح بخیر" و "شب بخیر" چیزهای دیگری هم به یکدیگر بگوید. اینکه هردوی ما فقط با شغل خود زندگی میکنیم و اصلا اطلاعی نداریم که در درون دیگری چه میگذرد!»
«میدانی که من دوست نداشتم اینطور شود.»
باربارا با تلخی گفت: «بله، میدانم. به قیمت اعصاب من.»
باز هر دو سکوت کردند و بعد رالف گفت: «ولی ما در خانه هم میتوانستیم، با یکدیگر گفتوگو کنیم. در تعطیلات کریسمس.»
«کی؟ خودت خوب میدانی که ما هیچگاه وقت نداشتیم!»
«تو همیشه عاشق انگلستان بودی! همیشه گفتهای که دوست داری یک مرتبه به یورکشایر بروی! تو خودت...»
رالف حرف او را قطع کرد: «موضوع اصلا اینها نیست، بلکه خود ما هستیم. ظاهرا مجبوریم که دو هفته تمام در آنجا کنار هم مدفون شویم! روی حرکات یکدیگر دقت کنیم و با تمام اتفاقاتی که...»
«بله! بدتر از همه این است که ما هرگز برای یکدیگر وقت نداریم. آدم میتواند، جز "صبح بخیر" و "شب بخیر" چیزهای دیگری هم به یکدیگر بگوید. اینکه هردوی ما فقط با شغل خود زندگی میکنیم و اصلا اطلاعی نداریم که در درون دیگری چه میگذرد!»
«میدانی که من دوست نداشتم اینطور شود.»
باربارا با تلخی گفت: «بله، میدانم. به قیمت اعصاب من.»
باز هر دو سکوت کردند و بعد رالف گفت: «ولی ما در خانه هم میتوانستیم، با یکدیگر گفتوگو کنیم. در تعطیلات کریسمس.»
«کی؟ خودت خوب میدانی که ما هیچگاه وقت نداشتیم!»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر