تهران،شهر بی آسمان
(داستان های فارسی،قرن 14)
موجود
ناشر | نگاه |
---|---|
مولف | امیرحسن چهل تن |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 119 |
شابک | 9782000138082 |
تاریخ ورود | 1383/02/09 |
نوبت چاپ | 11 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 127 |
کد کالا | 8646 |
قیمت پشت جلد | 1,200,000﷼ |
قیمت برای شما
1,200,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب روایتی است غیرخطی، از یک دوران، از چند دهه. چهلتن زمان و مکان را به هم میریزد و قصهاش را تکهتکه روایت میکند. چند خط داستانی را در نظر میگیرد، آنها را به هم میتند و در موقع مناسب یکی را بیرون میکشد و آنرا بسط میدهد، بعد دوباره نوبت خط بعدی میشود. اما منشاء همهی خطوط یکی است و به هم متصلاند. کتاب، قصهی چند دهه از زندگی مردی است به نام کرامت، که برای داشتن زندگی ایدهآل و موفق دست به کارهای زیادی میزند. زمانی یار شعبون بیمخ میشود، زمانی هم انقلابی. حالا زمان گذشته، سالها از انقلاب گذشته، زندگی خوبی به هم زده و به قول خودش، آنقدر دارد که تا آخر عمر بساش باشد…
امیرحسن چهل تن در این رمان به زندگی «کرامت» قهرمان اصلی داستان میپردازد: این رمان از عهد کودکی کرامت است تا دوران یاری با شعبان بیمخ (گل جاهلهای تهران)، کودتای شاه، سقوط دولت مصدق و انقلاب ایران در سال 1357 و بخشی از سالهای پس از آن.
در جایی از رمان می خوانیم:
«تهرون بزرگ و درندشت بود، لا لهزار و زن بیحجاب داشت، بهارستان و کافه لقانطه داشت، سینما و میدان توپخونه داشت، باغ ملی و ایستگاه قطار داشت.»
یار گرمابه و گلستان شعبان بیمخ و داشمشدیها و لوطیها و جاهلهای پاشنه ورکشیده با کلاه مخملی مشکی وکت روی کول و دستمال یزدی و چاقوهای ضامندار با دستههای صدفی - مزین به نقش زن، کوه، ستاره، نخل، قایق و دریا- در این رمان بهنوعی به شهرستانیها هم اشارههایی دارد، شهرستانیهایی که به تهران آمدهاند و دلشان میخواهد در این کلانشهر بمانند و زندگی کنند. آنان شبها یا کنار خیابان میخوابند یا در حاشیهی شهر سکنی گزیدهاند. آنها (شهرستانیها) همهجا بودند بیشتر از همه در حاشیهی تهران، تهران قدیم...
امیرحسن چهل تن در این رمان به زندگی «کرامت» قهرمان اصلی داستان میپردازد: این رمان از عهد کودکی کرامت است تا دوران یاری با شعبان بیمخ (گل جاهلهای تهران)، کودتای شاه، سقوط دولت مصدق و انقلاب ایران در سال 1357 و بخشی از سالهای پس از آن.
در جایی از رمان می خوانیم:
«تهرون بزرگ و درندشت بود، لا لهزار و زن بیحجاب داشت، بهارستان و کافه لقانطه داشت، سینما و میدان توپخونه داشت، باغ ملی و ایستگاه قطار داشت.»
یار گرمابه و گلستان شعبان بیمخ و داشمشدیها و لوطیها و جاهلهای پاشنه ورکشیده با کلاه مخملی مشکی وکت روی کول و دستمال یزدی و چاقوهای ضامندار با دستههای صدفی - مزین به نقش زن، کوه، ستاره، نخل، قایق و دریا- در این رمان بهنوعی به شهرستانیها هم اشارههایی دارد، شهرستانیهایی که به تهران آمدهاند و دلشان میخواهد در این کلانشهر بمانند و زندگی کنند. آنان شبها یا کنار خیابان میخوابند یا در حاشیهی شهر سکنی گزیدهاند. آنها (شهرستانیها) همهجا بودند بیشتر از همه در حاشیهی تهران، تهران قدیم...
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر