تصعید (مفاهیم روانکاوی)
(روانکاوی)درباره کتاب
تصعید یکی از اساسیترین و جنجالیترین اصطلاحات فرویدی است که ارتباطی تنگاتنگ با مباحث مطرح در نظریههای هنری دارد. مفهومی که همچون سرزمین رؤیایی ادبیات شبانی دلخواه و همچون آواز سیرنها دلچسب و فریبنده بوده و روانکاوان بسیاری را به خود دعوت کرده، اما تشنه و ناخرسند به زمین سفت و سخت اخلاقیات سوپر اگو و وجدان معذب بازگردانده است. تصعید اتراقگاه مسافران فراوانی بوده است و روانکاوان بسیاری به سهم خود تلاش کردهاند گرهی از گرههای این معضل باز کنند؛ البته اگر در نهایت گرهای اضافه نکرده باشند. نویسندهی کتابی که در دست دارید نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ وی تلاش کرده به کمک نظریات رایج در جامعه روانکاوی بریتانیا و خصوصا نظریهی «روابط ابژهای» به شرح برخی امکانات و محدودیتهای نظریهی تصعید فرویدی بپردازد.
بخشی از کتاب
لاطائلات را جدی بگیریم
گیریم که سر والا است، خب که چه؟ پاسخ نقاش و شاعری کارگر چنین بود:
سر را والایی است
قلب را آتش
اندامتوالدی را زیبایی
و دستها و پاها را نیز تناسب.
این شعر معمایی است برای دستانداختن ابوالهول. اما آیا واقعا معما است یا تذکار؟ زیرا وقتی در جوانی برای نخستین بار امثال جهنم ویلیام بلیک را میخوانیم همۀ عبارات جز سومین عبارت، جور در میآید. بله، آن سرِ بلندمرتبه که حافظ ذهن آدمی است باید که والا باشد و قلبی که خون از آن میچکد متأثر و دستهای کشیدۀ مرد ویتروویسیِ لئوناردو ، آن معمای کهن تربیعِ دایره، همگی در باب تناسب است. اما چطور میتوان زیبایی را در اندامهایی یافت که در سطر سوم شعر بلیک بدانها اشاره شده است؟[…] آیا قویا حس نمیکنید هرچه این معما شفافتر میشود اضطراب بیشتری برمیانگیزد؟ وقتی به این قفل گوشتی نگاه یا فکر میکنیم تو گویی به معنای دقیقِ کلمه حتما باید کاری کنیم، حال آنکه باز از افکار و احساسات تهماندهای باقی میماند. زیگموند فروید به این حالت میگفت: آشناغریبی و حتی جسورانهتر گفته بود: آنها را «بهندرت زیبا میدانند.» اما آیا وقتی پای زیبایی به میان میآید به طور ضمنی امر والا را از قلمروی این اندامها کنار نمیگذاریم؟ اصلا «زیبایی» چیست و «والا» کدام است؟ و آیا همۀ این اصطلاحات، بیش از آنکه به آناتومی مربوط باشد، متعلق به وادی هنر نیست؟
بالأخره آدمی به نحوی از انحاء یاد میگیرد که چطور از جملۀ «این زیباست» استفاده کند، هرچند بهندرت میتوانیم آن را چون تجربهای خاص به یاد آوریم و در هیاهوی تجارب مشابه، مثل گفتنِ «این مطبوع است، قشنگ است یا دوستداشتنی است» گم میشود.
گیریم که سر والا است، خب که چه؟ پاسخ نقاش و شاعری کارگر چنین بود:
سر را والایی است
قلب را آتش
اندامتوالدی را زیبایی
و دستها و پاها را نیز تناسب.
این شعر معمایی است برای دستانداختن ابوالهول. اما آیا واقعا معما است یا تذکار؟ زیرا وقتی در جوانی برای نخستین بار امثال جهنم ویلیام بلیک را میخوانیم همۀ عبارات جز سومین عبارت، جور در میآید. بله، آن سرِ بلندمرتبه که حافظ ذهن آدمی است باید که والا باشد و قلبی که خون از آن میچکد متأثر و دستهای کشیدۀ مرد ویتروویسیِ لئوناردو ، آن معمای کهن تربیعِ دایره، همگی در باب تناسب است. اما چطور میتوان زیبایی را در اندامهایی یافت که در سطر سوم شعر بلیک بدانها اشاره شده است؟[…] آیا قویا حس نمیکنید هرچه این معما شفافتر میشود اضطراب بیشتری برمیانگیزد؟ وقتی به این قفل گوشتی نگاه یا فکر میکنیم تو گویی به معنای دقیقِ کلمه حتما باید کاری کنیم، حال آنکه باز از افکار و احساسات تهماندهای باقی میماند. زیگموند فروید به این حالت میگفت: آشناغریبی و حتی جسورانهتر گفته بود: آنها را «بهندرت زیبا میدانند.» اما آیا وقتی پای زیبایی به میان میآید به طور ضمنی امر والا را از قلمروی این اندامها کنار نمیگذاریم؟ اصلا «زیبایی» چیست و «والا» کدام است؟ و آیا همۀ این اصطلاحات، بیش از آنکه به آناتومی مربوط باشد، متعلق به وادی هنر نیست؟
بالأخره آدمی به نحوی از انحاء یاد میگیرد که چطور از جملۀ «این زیباست» استفاده کند، هرچند بهندرت میتوانیم آن را چون تجربهای خاص به یاد آوریم و در هیاهوی تجارب مشابه، مثل گفتنِ «این مطبوع است، قشنگ است یا دوستداشتنی است» گم میشود.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر