ترانه ی کافه ی غم زده
(داستان های آمریکایی،قرن 20م)
موجود
ناشر | ماهی |
---|---|
مولف | کارسن مک کالرز |
مترجم | امیرعباس علیزاده |
قطع | جیبی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 112 |
شابک | 9789642092598 |
تاریخ ورود | 1400/12/08 |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 76 |
کد کالا | 111399 |
قیمت پشت جلد | 650,000﷼ |
قیمت برای شما
650,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب پیش رو روایتگر داستانی است از ولایتی دلگیر و جداافتاده، ولایتی که زمانی کافهای پررونق در آن وجود داشت، کافهای که همچنان ساختمان آن در همان مکان وجود دارد اما همهی در و پنجرههایش تختهکوبی شده و گاهی صورتی شبح مانند با چشمانی لوچ از پشت یکی از پنجرهها بیرون از ساختمان را نظاره میکند.
زمانی که خانم آلماند این کافه را میچرخاند، شبیه به ساختمان کافهاش تا کیلومترها پیدا نمیشد، او استخوانبندی و قامتی مردانه داشت، جز ده روز از زندگیاش هیچوقت ازدواج نکرده بود و صاحب ثروتی بزرگ بود، هنگامی که همسرش به کافه آمد و همهچیز را به هم ریخت، کافه هم از رونق افتاد و دیگر مثل سابق نشد.
ماجرای ترانه کافه غمزده از عصری متفاوت در ولایت آغاز میشود، از هنگامی که کافه هنوز پابرجا بود و خانم آلماند آن را اداره میکرد. شمایلی عجیب از راه میرسد، گوژپشتی با سر و وضعی ژولیده خود را به کافه میرساند و ادعا دارد از بستگان زن است. اهالی با شناختی که از زن دارند حدس میزنند که او مرد گوژپشت را نخواهد پذیرفت، اما ماجرا آنطور که آنها انتظار دارند پیش نمیرود.
زمانی که خانم آلماند این کافه را میچرخاند، شبیه به ساختمان کافهاش تا کیلومترها پیدا نمیشد، او استخوانبندی و قامتی مردانه داشت، جز ده روز از زندگیاش هیچوقت ازدواج نکرده بود و صاحب ثروتی بزرگ بود، هنگامی که همسرش به کافه آمد و همهچیز را به هم ریخت، کافه هم از رونق افتاد و دیگر مثل سابق نشد.
ماجرای ترانه کافه غمزده از عصری متفاوت در ولایت آغاز میشود، از هنگامی که کافه هنوز پابرجا بود و خانم آلماند آن را اداره میکرد. شمایلی عجیب از راه میرسد، گوژپشتی با سر و وضعی ژولیده خود را به کافه میرساند و ادعا دارد از بستگان زن است. اهالی با شناختی که از زن دارند حدس میزنند که او مرد گوژپشت را نخواهد پذیرفت، اما ماجرا آنطور که آنها انتظار دارند پیش نمیرود.
بخشی از کتاب
آنجا هیچکس حق نداشت در بطری عرق را باز کند یا از آن بنوشد، البته جز خودش. آن شب او برای اولین بار این قانون را زیر پا گذاشت. به آشپزخانه رفت و گوژپشت هم سایه به سایهاش روان شد. بعد با چند بطری به مغازهی گرم و روشن برگشت. به علاوه، چند لیوان هم آورد و دو بسته بیسکوییت نیز باز کرد و آنها را از سر مهماننوازی در دیسی روی پیشخان چید تا هرکس خواست یکی بردارد.
به جز گوژپشت، با هیچکس حرف نزد و تازه از او هم صرفا با صدایی خشن و خشدار پرسید: «پسرخاله لایمون، شامت رو همینطوری میخوری یا روی اجاق گرمش کنم؟»
گوژپشت گفت: «اگه زحمتی نیست، واسم گرمش کن، آملیا.»
(چه کسی فکرش را میکرد که آدمی پیدا شود و خانم آملیا را همینطور خشک و خالی و بی هیچ عنوان احترامآمیزی خطاب کند؟ بیشک آن شوهر دهروزهاش هم چنین جسارتی نداشت. درواقع از زمان مرگ پدرش، که بهدلیلی نامعلوم همیشه کوچولو صدایش میزد، هیچکس به خودش جرئت نداده بود او را چنین خودمانی خطاب کند.)
«باشه، گرمش می کنم.»
و بدینسان بود که داستان کافه آغاز شد، به همین سادگی. اگر خاطرتان باشد، گفتیم که آن شب شبی بود غمبار همچون شبهای زمستان و دورهم نشینی بیرون مغازه به سوری نادلپسند میمانست. اما فضای داخل صمیمی و دلپذیر بود. یک نفر آن پشت بخاری را راه انداخته بود و کسانی هم که بطری خریده بودند عرقشان را با رفقا شریک میشدند. خانمهای زیادی هم آنجا بودند و معجون شیرینبیان و نیهای خود را بالا میانداختند و گاهی حتی جرعهای هم ویسکی مینوشیدند. گوژپشت هنوز پدیدهای نوظهور بود و مایهی سرگرمی حضار.
به جز گوژپشت، با هیچکس حرف نزد و تازه از او هم صرفا با صدایی خشن و خشدار پرسید: «پسرخاله لایمون، شامت رو همینطوری میخوری یا روی اجاق گرمش کنم؟»
گوژپشت گفت: «اگه زحمتی نیست، واسم گرمش کن، آملیا.»
(چه کسی فکرش را میکرد که آدمی پیدا شود و خانم آملیا را همینطور خشک و خالی و بی هیچ عنوان احترامآمیزی خطاب کند؟ بیشک آن شوهر دهروزهاش هم چنین جسارتی نداشت. درواقع از زمان مرگ پدرش، که بهدلیلی نامعلوم همیشه کوچولو صدایش میزد، هیچکس به خودش جرئت نداده بود او را چنین خودمانی خطاب کند.)
«باشه، گرمش می کنم.»
و بدینسان بود که داستان کافه آغاز شد، به همین سادگی. اگر خاطرتان باشد، گفتیم که آن شب شبی بود غمبار همچون شبهای زمستان و دورهم نشینی بیرون مغازه به سوری نادلپسند میمانست. اما فضای داخل صمیمی و دلپذیر بود. یک نفر آن پشت بخاری را راه انداخته بود و کسانی هم که بطری خریده بودند عرقشان را با رفقا شریک میشدند. خانمهای زیادی هم آنجا بودند و معجون شیرینبیان و نیهای خود را بالا میانداختند و گاهی حتی جرعهای هم ویسکی مینوشیدند. گوژپشت هنوز پدیدهای نوظهور بود و مایهی سرگرمی حضار.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر