بهشت
(داستان های ژاپنی،قرن 21م)
موجود
ناشر | دانش آفرین |
---|---|
مولف | میکو کاوامی |
مترجم | بهاره سیدغفوری |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 234 |
شابک | 9786229853023 |
تاریخ ورود | 1401/07/12 |
نوبت چاپ | 5 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 237 |
کد کالا | 116679 |
قیمت پشت جلد | 1,470,000﷼ |
قیمت برای شما
1,470,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب پیش رو یکی از آثار خیرهکنندهی میکو کاواکامی است که با زبانی ساده به بیان موضوع قلدری و آزار و اذیت میپردازد. داستان از زبان دانشآموز پسری که چهاردهساله است، روایت میشود. این پسر بهدلیل تنبلی چشم، مورد آزار و اذیتهای همکلاسی خود «نینومیا» و دوستانش قرار میگیرد. با هربار آزار و اذیت از طرف همکلاسیهایش ترس و اضطرابی شدید تمام وجود او را فرا میگیرد، اما بهدلیل ناتوانی که در چشمانش دارد بهجای مقاومت، این رنج و شکنجهها را تحمل میکند. یکی از همکلاسیهای او دختری است به نام کوجیما که شرایطی درست شبیه به او دارد، او از سوی دیگران مورد بیرحمی قرار میگیرد و با رفتارهایی مشابه مواجه میشود.
در پی یادداشتهای کوتاهی که دختر برای پسر میگذارد آنها کمکم رابطهای دوستانه را با یکدیگر شروع میکنند، رابطهای که با دیدارهای گاهوبیگاه و نامههایی که میانشان ردوبدل میشود ادامه پیدا میکند. آن دو هیچوقت دربارهی اتفاقاتی که در کلاس برایشان میافتد صبحت نمیکنند اما بعداز مهمشدن رابطهشان هرگاه کوجیما مورد آزار قرار میگیرد انگار دردی به وجود پسر وارد میشود، هرچند او تمام تلاشش را میکند طوری رفتار کند که انگار متوجه آنچه بر سر دخترک میآید نمیشود.
در پی یادداشتهای کوتاهی که دختر برای پسر میگذارد آنها کمکم رابطهای دوستانه را با یکدیگر شروع میکنند، رابطهای که با دیدارهای گاهوبیگاه و نامههایی که میانشان ردوبدل میشود ادامه پیدا میکند. آن دو هیچوقت دربارهی اتفاقاتی که در کلاس برایشان میافتد صبحت نمیکنند اما بعداز مهمشدن رابطهشان هرگاه کوجیما مورد آزار قرار میگیرد انگار دردی به وجود پسر وارد میشود، هرچند او تمام تلاشش را میکند طوری رفتار کند که انگار متوجه آنچه بر سر دخترک میآید نمیشود.
بخشی از کتاب
زنگ خورد. مدرسه تمام شده بود و کلاس طوری شلوغ شد که انگار سدی شکسته باشد. دانشآموزان مانند همیشه که تعطیل میشدند از کلاس بیرون ریختند. دیدم که یکی از دخترها سر راه خود به پشت صندلی کوجیما لگد زد. کوجیما لرزید و سر جای خود بالا پرید. او لحظهای در جای خود بیحرکت ماند، اما وقتی بقیه دخترها رفتند کیفش را جمع کرد و با دستان پر و کیف سنگینش بهآرامی از کلاس بیرون رفت.
رفتن او را تماشا کرده و بعد شروع به جمع کردن کیفم کردم. یکی از دوستان نینومیا از کنارم رد شد و ضربهای به پشت سرم زد. دندانهایم تا ته در زبانم فرو رفتند. دندانهای آسیایم طوری قسمت ضخیم ته زبانم را گاز گرفتند که صدا داد. زبانم به حدی سوخت که حس کردم میتوانم صدای نبض زدن آن را بشنوم. درد آن باعث شد عضلات گردنم کشیده شوند. نمیتوانستم دهانم را ببندم اما میتوانستم مزهی خون را در بزاق دهانم حس کنم. آن حس کرختی همچنان باقی مانده بود. درد در تمام سرم پخش شد. تنها کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که هرچه در دهانم پر شده بود را قورت بدهم. همانطور که بیحرکت در کلاس خالی نشسته بودم صدای سوت زدن کسی را شنیدم که در راهرو به طرف کلاس میآمد. واکنشم این بود که زیر میزم پنهان شوم، اما زمان نداشتم.
او موموسه بود. بدنم منقبض شد. نمیتوانستم به او نگاه کنم، اما وقتی هم که نگاهش کردم نشان نداد که متوجه من شده است. گویی موموسه در کلاس تنها بود و برای خودش سوت میزد. موموسه در حالی که دستانش در جیبهایش بود و هر قدمش را با ظرافت حسادتبرانگیزی برمیداشت به سمت میز خود رفت.
او پشت به من نشست، با پای خود ضرب گرفت و حرکت پای خود را با ریتم سوت زدنش هماهنگ کرد.
رفتن او را تماشا کرده و بعد شروع به جمع کردن کیفم کردم. یکی از دوستان نینومیا از کنارم رد شد و ضربهای به پشت سرم زد. دندانهایم تا ته در زبانم فرو رفتند. دندانهای آسیایم طوری قسمت ضخیم ته زبانم را گاز گرفتند که صدا داد. زبانم به حدی سوخت که حس کردم میتوانم صدای نبض زدن آن را بشنوم. درد آن باعث شد عضلات گردنم کشیده شوند. نمیتوانستم دهانم را ببندم اما میتوانستم مزهی خون را در بزاق دهانم حس کنم. آن حس کرختی همچنان باقی مانده بود. درد در تمام سرم پخش شد. تنها کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که هرچه در دهانم پر شده بود را قورت بدهم. همانطور که بیحرکت در کلاس خالی نشسته بودم صدای سوت زدن کسی را شنیدم که در راهرو به طرف کلاس میآمد. واکنشم این بود که زیر میزم پنهان شوم، اما زمان نداشتم.
او موموسه بود. بدنم منقبض شد. نمیتوانستم به او نگاه کنم، اما وقتی هم که نگاهش کردم نشان نداد که متوجه من شده است. گویی موموسه در کلاس تنها بود و برای خودش سوت میزد. موموسه در حالی که دستانش در جیبهایش بود و هر قدمش را با ظرافت حسادتبرانگیزی برمیداشت به سمت میز خود رفت.
او پشت به من نشست، با پای خود ضرب گرفت و حرکت پای خود را با ریتم سوت زدنش هماهنگ کرد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر