باکره ها
(داستان های انگلیسی،قرن 20م)
موجود
ناشر | آموت |
---|---|
مولف | الکس مایکلیدس |
مترجم | سامان شهرکی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 380 |
شابک | 9786003841871 |
تاریخ ورود | 1401/03/03 |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 351 |
کد کالا | 113450 |
قیمت پشت جلد | 1,990,000﷼ |
قیمت برای شما
1,990,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
«ادوارد فوسکا» قاتل است، ولی قاتلی دستنیافتنی؛ کسی که از جانب یک انجمن مخفی متشکل از دانشجویان دختر، تحت عنوان باکرهها حمایت میشود.
«ماریانا اندروید» یک رواندرمانگر گروهی باهوش، اما آسیبدیده است. او با شنیدن خبر قتل در کالج کمبریج، بر باکرهها دقیق میشود؛ چون خودش زمانی دانشجوی همین کالج بوده، و میداند که در پس تمام زیباییهایش، و ورای برجکها و ساختمانهایش و زیر رسمو رسوم و آداب سنتیاش، حقیقتی شوم نهفته است.
ماریانا مصمم است به هر قیمتی جلوی قاتل را بگیرد؛ حتی اگر همهچیز، حتی زندگیاش را فدا کند...
دیوید بالداچی، نویسندهی آمریکایی، این اثر را کتابی بهغایت خوشخوان میداند.
از دیدگاه لوسی فولی که کتاب پرفروش فهرست مهمانان را به نگارش درآورده، باکرهها اثری تاریک، موزون و کاملا گیرا است که پیچش داستانیاش هوش از سر می برد.
پالیشر ویکلی دربارهی این کتاب مینویسد: یک تعلیق روانشناختی با داستانی افسونکننده که ترکیبی است از اسطورهشناسی یونانی، جنایت و عقدههای روحی، که مایکلیدس را در این نمونهداستانها به عنوان بازیگر اصلی تثبیت میکند.
«الکس مایکلیدس» نویسنده و فیلمنامهنویس بریتانیایی-قبرسی که خالق اثر پیش رو است، در کالج ترینیتی دانشگاه کمبریج، ادبیات انگلیسی خواندهاست. او سه سال مشغول مطالعه بر رواندرمانی بوده، و دو سال در یک واحد رواندرمانی محافظتشده کار کرده است. این کار مواد لازم برای نوشتن اولین رمانش -بیمار خاموش- را فراهم کرد و الهامبخش وی شد.؛ یک تریلر روانشناختی که با بیش از یک میلیون نسخه فروش، پرفروشترین کتاب نیویورکتایمز و ساندیتایمز شد.
دومین رمان مایکلیدس، باکرهها در سال ۲۰۲۱ منتشر شده که داستانی جنایی و روانشناختی در مورد یک سری قتل را در کالج کمبریج پی میگیرد. این رمان در ژوئن ۲۰۲۱ دومین کتاب پرفروش داستانی نیویورکتایمز شد.
«سامان شهرکی» که این رمان را به زبان فارسی برگردانده، متولد ۱۳۷۸ در زاهدان، و دانشآموختهی مترجمی زبان آلمانی است.
«ماریانا اندروید» یک رواندرمانگر گروهی باهوش، اما آسیبدیده است. او با شنیدن خبر قتل در کالج کمبریج، بر باکرهها دقیق میشود؛ چون خودش زمانی دانشجوی همین کالج بوده، و میداند که در پس تمام زیباییهایش، و ورای برجکها و ساختمانهایش و زیر رسمو رسوم و آداب سنتیاش، حقیقتی شوم نهفته است.
ماریانا مصمم است به هر قیمتی جلوی قاتل را بگیرد؛ حتی اگر همهچیز، حتی زندگیاش را فدا کند...
دیوید بالداچی، نویسندهی آمریکایی، این اثر را کتابی بهغایت خوشخوان میداند.
از دیدگاه لوسی فولی که کتاب پرفروش فهرست مهمانان را به نگارش درآورده، باکرهها اثری تاریک، موزون و کاملا گیرا است که پیچش داستانیاش هوش از سر می برد.
پالیشر ویکلی دربارهی این کتاب مینویسد: یک تعلیق روانشناختی با داستانی افسونکننده که ترکیبی است از اسطورهشناسی یونانی، جنایت و عقدههای روحی، که مایکلیدس را در این نمونهداستانها به عنوان بازیگر اصلی تثبیت میکند.
«الکس مایکلیدس» نویسنده و فیلمنامهنویس بریتانیایی-قبرسی که خالق اثر پیش رو است، در کالج ترینیتی دانشگاه کمبریج، ادبیات انگلیسی خواندهاست. او سه سال مشغول مطالعه بر رواندرمانی بوده، و دو سال در یک واحد رواندرمانی محافظتشده کار کرده است. این کار مواد لازم برای نوشتن اولین رمانش -بیمار خاموش- را فراهم کرد و الهامبخش وی شد.؛ یک تریلر روانشناختی که با بیش از یک میلیون نسخه فروش، پرفروشترین کتاب نیویورکتایمز و ساندیتایمز شد.
دومین رمان مایکلیدس، باکرهها در سال ۲۰۲۱ منتشر شده که داستانی جنایی و روانشناختی در مورد یک سری قتل را در کالج کمبریج پی میگیرد. این رمان در ژوئن ۲۰۲۱ دومین کتاب پرفروش داستانی نیویورکتایمز شد.
«سامان شهرکی» که این رمان را به زبان فارسی برگردانده، متولد ۱۳۷۸ در زاهدان، و دانشآموختهی مترجمی زبان آلمانی است.
بخشی از کتاب
چه شد که کارش به اینجا رسید؟
یک سال از زندگیاش تقریبا نامحسوس گذشته بود و حالا در میان طوفان خاطرات رها شده بود. زندگیای که سراغ داشت، نابود شده بود و ماریانا در این نقطه به جا مانده بود: سیوششساله، تنها و مست در یک شب یکشنبه، درحالیکه به کفشهای یک مرد طوری چنگ میانداخت انگار برایش چیز مقدسی بودند، و شاید واقعا چنین بود.
چیزی زیبا، چیزی مقدس مرده بود. و تمام آنچه به جا مانده بود، کتابهایی بودند که میخواند، لباسهایی که میپوشید و چیزهایی که لمس میکرد، چیزهایی که هنوز بوی او را میدادند و طعم تنش را بر زبان تازه میکردند.
به همین خاطر وسایلش را دور نمیریخت. با نگهداشتن آن خرتوپرتها میتوانست سباستین را زنده نگه دارد، هرچند کم. اما اگر از خیرشان میگذشت، به کل او را از دست میداد.
اخیرا از روی یک کنجکاوی بیمارگونه تمام آثار فروید پیرامون غم و اندوه را مجددا خوانده بود. میخواست بداند دقیقا با چه چیزی روبهرو است. بهزعم این دانشمند پس از مرگ یک عزیز، فقدان واردشده باید از نظر روانشناختی برای بازماندگان پذیرفته شود و خاطره آن فرد پنهان گردد، وگرنه ممکن است سوگواری طولانی شود، که فروید نامش را مالیخولیا گذاشت و ما به آن افسردگی میگوییم.
ماریانا اینها را می فهمید. میدانست که باید سباستین را فراموش کند، اما نمیتوانست. چون هنوز عاشقش بود. گرچه برای همیشه رفته بود، اما هنوز دوستش داشت، عشقی ورای این دنیا. ورای این دنیا، ورای این دنیا. این جمله دیگر از کجا آمد؟ احتمالا از تنیسون.
ورای این دنیا.
دقیقا چنین حسی داشت. سباستین که مرد، دنیا پیش چشمانش رنگ باخت. زندگی خاموش و خاکستری شد و در ورای این دنیا، در پشت غباری از غم پناه گرفت.
ماریانا میخواست از چشم دنیا پنهان شود؛ از تمام هیایو و درد آنکه هرگز کم نبود. دلش میخواست در محل کار و در خانه زردش پیله ببندد.
و اگر آن شب در ماه اکتبر، زویی به او زنگ نمیزد، همانجا در پیله خودش میماند.
یک سال از زندگیاش تقریبا نامحسوس گذشته بود و حالا در میان طوفان خاطرات رها شده بود. زندگیای که سراغ داشت، نابود شده بود و ماریانا در این نقطه به جا مانده بود: سیوششساله، تنها و مست در یک شب یکشنبه، درحالیکه به کفشهای یک مرد طوری چنگ میانداخت انگار برایش چیز مقدسی بودند، و شاید واقعا چنین بود.
چیزی زیبا، چیزی مقدس مرده بود. و تمام آنچه به جا مانده بود، کتابهایی بودند که میخواند، لباسهایی که میپوشید و چیزهایی که لمس میکرد، چیزهایی که هنوز بوی او را میدادند و طعم تنش را بر زبان تازه میکردند.
به همین خاطر وسایلش را دور نمیریخت. با نگهداشتن آن خرتوپرتها میتوانست سباستین را زنده نگه دارد، هرچند کم. اما اگر از خیرشان میگذشت، به کل او را از دست میداد.
اخیرا از روی یک کنجکاوی بیمارگونه تمام آثار فروید پیرامون غم و اندوه را مجددا خوانده بود. میخواست بداند دقیقا با چه چیزی روبهرو است. بهزعم این دانشمند پس از مرگ یک عزیز، فقدان واردشده باید از نظر روانشناختی برای بازماندگان پذیرفته شود و خاطره آن فرد پنهان گردد، وگرنه ممکن است سوگواری طولانی شود، که فروید نامش را مالیخولیا گذاشت و ما به آن افسردگی میگوییم.
ماریانا اینها را می فهمید. میدانست که باید سباستین را فراموش کند، اما نمیتوانست. چون هنوز عاشقش بود. گرچه برای همیشه رفته بود، اما هنوز دوستش داشت، عشقی ورای این دنیا. ورای این دنیا، ورای این دنیا. این جمله دیگر از کجا آمد؟ احتمالا از تنیسون.
ورای این دنیا.
دقیقا چنین حسی داشت. سباستین که مرد، دنیا پیش چشمانش رنگ باخت. زندگی خاموش و خاکستری شد و در ورای این دنیا، در پشت غباری از غم پناه گرفت.
ماریانا میخواست از چشم دنیا پنهان شود؛ از تمام هیایو و درد آنکه هرگز کم نبود. دلش میخواست در محل کار و در خانه زردش پیله ببندد.
و اگر آن شب در ماه اکتبر، زویی به او زنگ نمیزد، همانجا در پیله خودش میماند.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر