باران زاد
(داستان های فارسی،قرن 14)درباره کتاب
تیراد پنج سال بیشتر نداشت که پدرش او را به کشتی ناجی سپرد. هر وقت توی آب میافتاد، نفسش بند میآمد، سیاه و کبود میشد و مجبور بودند او را بیرون بکشند. حتی نمیتوانست بیش از حد حرکت کند، بدود و بپرد و از چیزی بالا برود. زور کمی داشت و نفس کمتر.
اینگونه به نظر میرسید که تیراد در هیچ کاری توانایی ندارد؛ این فکر گاه پدرش را آشفته میکرد که چطور ممکن است فرزند او و همسرش هیچ ارثی از آنها نبرده باشد و برخلاف او و مادرش که زنی جسور بود، اینطور ناتوان باشد؟ گاهی حتی به همسرش گمان بد میبرد! همسری که دختر دریا بود و پابهپای او در کشتی و دریا و ماهیگیری همراه بود. گاه گمان میکرد شاید ناتوانی فرزندش به فعالیتهای سنگین اوایل بارداری همسرش ربط داشته باشد. اما این افکار چیزی را درست نمیکرد، نه مرگ همسرش را و نه ضعف پسر را.
پدر هیچگاه تیراد را به حال خودش رها نکرده بود و تمام مدتی که روی دریا مشغول ماهیگیری بود، به پسر کوچکش فکر میکرد و از جدایی او دلش فشرده میشد. پدر تیراد تصور نمیکرد خیلی زود از فرزندش جدا شود…
اینگونه به نظر میرسید که تیراد در هیچ کاری توانایی ندارد؛ این فکر گاه پدرش را آشفته میکرد که چطور ممکن است فرزند او و همسرش هیچ ارثی از آنها نبرده باشد و برخلاف او و مادرش که زنی جسور بود، اینطور ناتوان باشد؟ گاهی حتی به همسرش گمان بد میبرد! همسری که دختر دریا بود و پابهپای او در کشتی و دریا و ماهیگیری همراه بود. گاه گمان میکرد شاید ناتوانی فرزندش به فعالیتهای سنگین اوایل بارداری همسرش ربط داشته باشد. اما این افکار چیزی را درست نمیکرد، نه مرگ همسرش را و نه ضعف پسر را.
پدر هیچگاه تیراد را به حال خودش رها نکرده بود و تمام مدتی که روی دریا مشغول ماهیگیری بود، به پسر کوچکش فکر میکرد و از جدایی او دلش فشرده میشد. پدر تیراد تصور نمیکرد خیلی زود از فرزندش جدا شود…
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر