ارتقا
(داستان های آمریکایی،قرن 21م)
موجود
ناشر | نون |
---|---|
مولف | بلیک کراوچ |
مترجم | هادی سالارزهی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 376 |
شابک | 9786227566635 |
تاریخ ورود | 1401/07/12 |
نوبت چاپ | 5 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 324 |
کد کالا | 116662 |
قیمت پشت جلد | 2,390,000﷼ |
قیمت برای شما
2,390,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
«تو قدم بعدی برای تکامل بشریت هستی...»
اگر این حرف درست باشد چه؟
چه میشود اگر تمرکز بهتری داشته باشید، بتوانید در آنِ واحد کارهای مختلفی را با سرعت زیاد انجام دهید، حافظۀ قویتری داشته باشید و به خواب کمتری احتیاج پیدا کنید؟
داشتن تواناییهای خارقالعاده، برای انسانی که حافظهو تواناییبدنی محدود دارد، میتواند یک امتیاز محسوب شود. لوگان، شخصیت اصلی کتاب ارتقا، در معرض چنین رویدادی قرار میگیرد که میتواند سرنوشت او و بشریت را تغییر دهد. او بهطور ناگهانی قابلیتهایی ابرانسانی پیدا کرده و بهظاهر غیر ممکنهای زندگیاش را تجربه میکند، اما مشخص نیست در پشتپردهی این اتفاق چه کسانی در پی تغییر سازوکار ذهن او هستند.
آیا انسان میتواند قدمی در راه تکامل خود بردارد و قابلیتهایش را به طرز چشمگیری ارتقا بدهد؟ تصور کنید حافظهای بهاندازهی ابرکامپیوترهای ساخت بشر داشتید یا بدنتان به خواب کمتری نیاز داشت. آنوقت میتوانستید چه دستاوردهایی داشته باشید؟ آیا تغییر توانمندیهای شما میتوانست سرنوشت انسانهای دیگر را تغییر دهد؟ شخصیت اصلی رمان ارتقا به چنین توانمندی غیر قابل باوری رسیده است.
منتقدان به علت اینکه کتاب حاضر توانسته یکی از مهمترین دغدغههای بشر یعنی داشتن قابلیتهای فراانسانی را به زیبایی به تصویر بکشد آن را اثری شگفتانگیز و رازآلود دانستهاند.
اگر این حرف درست باشد چه؟
چه میشود اگر تمرکز بهتری داشته باشید، بتوانید در آنِ واحد کارهای مختلفی را با سرعت زیاد انجام دهید، حافظۀ قویتری داشته باشید و به خواب کمتری احتیاج پیدا کنید؟
داشتن تواناییهای خارقالعاده، برای انسانی که حافظهو تواناییبدنی محدود دارد، میتواند یک امتیاز محسوب شود. لوگان، شخصیت اصلی کتاب ارتقا، در معرض چنین رویدادی قرار میگیرد که میتواند سرنوشت او و بشریت را تغییر دهد. او بهطور ناگهانی قابلیتهایی ابرانسانی پیدا کرده و بهظاهر غیر ممکنهای زندگیاش را تجربه میکند، اما مشخص نیست در پشتپردهی این اتفاق چه کسانی در پی تغییر سازوکار ذهن او هستند.
آیا انسان میتواند قدمی در راه تکامل خود بردارد و قابلیتهایش را به طرز چشمگیری ارتقا بدهد؟ تصور کنید حافظهای بهاندازهی ابرکامپیوترهای ساخت بشر داشتید یا بدنتان به خواب کمتری نیاز داشت. آنوقت میتوانستید چه دستاوردهایی داشته باشید؟ آیا تغییر توانمندیهای شما میتوانست سرنوشت انسانهای دیگر را تغییر دهد؟ شخصیت اصلی رمان ارتقا به چنین توانمندی غیر قابل باوری رسیده است.
منتقدان به علت اینکه کتاب حاضر توانسته یکی از مهمترین دغدغههای بشر یعنی داشتن قابلیتهای فراانسانی را به زیبایی به تصویر بکشد آن را اثری شگفتانگیز و رازآلود دانستهاند.
بخشی از کتاب
به مظنون کمک کردم از اتومبیل پیاده شود، سپس هر سهمان به طرف طبقۀ سوم رفتیم.
پس از اینکه وارد اتاق بازرسی شدیم بستهای پلاستیکی دور مچ دستهای سورن را پاره کردم و او را پشت یک میز فلزی نشاندم. برای مظنونان سرسختتر، قفلهای آهنی هلالیشکلی روی سطح میز جوشکاری شده بود.
ندین رفت تا قهوه بیاورد.
من پشت میز، روبهروی سورن نشستم.
او پرسید: «نباید الان حقوحقوقم رو بهم یادآوری کنی؟»
«طبق قوانین آژانس حفاظت ژن ما میتونیم تو رو تا هفتاد و دو ساعت نگه داریم، بیاینکه از حقوحقوقت حرفی بزنیم.»
«فاشیستها!»
شانههایم را به نشانۀ بیتفاوت بودن تکان دادم. حرفش چندان هم اشتباه نبود.
به امید بروز عکسالعملی از جانب سورن کتابش را روی میز گذاشتم. سپس پرسیدم: «طرفدار آلبر کامو هم که هستی؟!»
«آره، کتابهای نایابش رو اغلب جمع میکنم.»
کتاب او نسخۀ قدیمی و جلدسخت رمان بیگانه بود. با دقت کتاب را ورق میزدم.
سورن گفت: «اونجا چیزی پیدا نمیکنی.»
بهدنبال یک زمختی و سفتی در صفحات بودم؛ ردی که نشان دهد بخشی از آنها خیس شدهاند، یا وجود لکههای دایرهای بینهایت ریز. مقادیر بسیار زیاد دیانای یا پلاسمیدها را میتوان روی صفحات یک کتاب معمولی پنهان کرد؛ میتوان آنها را به مقادیر میکرولیتری روی صفحات رها کرد تا خشک شوند و سپس در جایی دیگر آنها را آبدار کرد تا مورد استفاده قرار بگیرند. حتی یک رمان کوتاه مانند بیگانه میتواند اطلاعات ژنتیکی تقریبا نامتناهیای را در خود جای دهد؛ هر صفحهاش میتواند توالی ژنوم یک پستاندار متفاوت باشد، یک بیماری وحشتناک یا یک گونۀ ترکیبی. هر کدام از اینها را میتوان در یک آزمایشگاه ژنتیکی مجهز فعال کرد.»
پس از اینکه وارد اتاق بازرسی شدیم بستهای پلاستیکی دور مچ دستهای سورن را پاره کردم و او را پشت یک میز فلزی نشاندم. برای مظنونان سرسختتر، قفلهای آهنی هلالیشکلی روی سطح میز جوشکاری شده بود.
ندین رفت تا قهوه بیاورد.
من پشت میز، روبهروی سورن نشستم.
او پرسید: «نباید الان حقوحقوقم رو بهم یادآوری کنی؟»
«طبق قوانین آژانس حفاظت ژن ما میتونیم تو رو تا هفتاد و دو ساعت نگه داریم، بیاینکه از حقوحقوقت حرفی بزنیم.»
«فاشیستها!»
شانههایم را به نشانۀ بیتفاوت بودن تکان دادم. حرفش چندان هم اشتباه نبود.
به امید بروز عکسالعملی از جانب سورن کتابش را روی میز گذاشتم. سپس پرسیدم: «طرفدار آلبر کامو هم که هستی؟!»
«آره، کتابهای نایابش رو اغلب جمع میکنم.»
کتاب او نسخۀ قدیمی و جلدسخت رمان بیگانه بود. با دقت کتاب را ورق میزدم.
سورن گفت: «اونجا چیزی پیدا نمیکنی.»
بهدنبال یک زمختی و سفتی در صفحات بودم؛ ردی که نشان دهد بخشی از آنها خیس شدهاند، یا وجود لکههای دایرهای بینهایت ریز. مقادیر بسیار زیاد دیانای یا پلاسمیدها را میتوان روی صفحات یک کتاب معمولی پنهان کرد؛ میتوان آنها را به مقادیر میکرولیتری روی صفحات رها کرد تا خشک شوند و سپس در جایی دیگر آنها را آبدار کرد تا مورد استفاده قرار بگیرند. حتی یک رمان کوتاه مانند بیگانه میتواند اطلاعات ژنتیکی تقریبا نامتناهیای را در خود جای دهد؛ هر صفحهاش میتواند توالی ژنوم یک پستاندار متفاوت باشد، یک بیماری وحشتناک یا یک گونۀ ترکیبی. هر کدام از اینها را میتوان در یک آزمایشگاه ژنتیکی مجهز فعال کرد.»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر