اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

کاپیتان زیرشلواری 4 (و نقشه ی خطرناک پروفسور شلوارپوپی)

وضعیت: موجود
امتیاز:
گروه بندی
قطع

رقعی

نوع جلد

شمیز

تعداد صفحات

144

شابک

9786226877411

نوبت چاپ

2

سال چاپ

1400

وزن

136

کد محصول

106685

قیمت پشت جلد

750000


مشخصات تکمیلی :

(داستان های کودکان انگلیسی،قرن 20م،مناسب برای 8تا12سال)

تاریخ ورود محصول: 1400/06/20

قیمت برای شما: 750000ریال

توضیحات

کتاب کاپیتان زیرشلواری4: و نقشه ی خطرناک پروفسور شلوارپوپی، اثر دیو پیلکی است با ترجمه ی فاطمه باقری و چاپ انتشارات آرشیو روز.

کتاب حاضر داستان خیال بافی، دردسر، قهقهه و روایتی تصویری است که ماجراهای زیادی با شوخی و خنده به همراه دارد. شخصیت های اصلی داستان «هارولد و جورج»، مدیری به نام کراپ دارند که با یک بشکن زدن به کاپیتان زیرشلواری تبدیل می شود و با آب ریختن بر روی صورتش دومرتبه به آقای کراپ تبدیل می شود. این کتاب داستان باهوش ترین شخص در سرزمین سوئیس به نام پروفسور شلوارپوپی است که تمام وقتش را صرف ابداع اختراعات عجیب و غریب و احمقانه اش می کند.

گزیده ای از کتاب

پروفسور شلوارپوپی با یک ربات کوچک عجیب و غریب به مدرسه آمد. او گفت: «نگاه کنین، بچه ها، من با استفاده از روش های علمی یه اختراع جدید کردم! اسم اختراعم رو هم موش صحرایی دونده ی 2000 گذاشتم.»

بچه ها لحظه ای ساکت شدند و با اشتیاق به اختراع پروفسور شلوار پوپی نگاه کردند. پروفسور گفت: «می بینین، بچه ها، بعضی از انسان ها دویدن آهسته رو دوست دارن و دلشون می خواد که حیوانات خونگی شون هم مثل خودشون آهسته بدون. یه گربه ممکنه بتونه با صاحبش هماهنگ بشه اما اگه شما یه همستر داشته باشین چی؟ قبلا اصلا نمی شد حرکت یه همستر یا موش صحرایی رو کنترل کرد، اما حالا دیگه این طور نیست!»

پروفسور شلوارپوپی شیشه ی گنبدی شکل دستگاه موش صحرایی دونده ی 2000 را باز کرد و یک موش صحرایی پشمالو و بانمک را داخل آن گذاشت.

موش صحرایی پاهای کوچکش را روی کنترل های ساده فشار داد و ماشین ناگهان به کار افتاد. طولی نکشید که موش صحرایی در لباسی به شکل ربات در اطراف کلاس شروع به دویدن کرد. بچه ها با دیدن این صحنه خوشحال شدند!

کانور مانسینی گفت: «وای! علم عجب چیز باحالیه!» بچه های دیگر نیز با او هم عقیده بودند.

پروفسور شلوارپوپی فکری کرد و گفت: «عالیه! موفق شدم! حالا دیگه می تونم بهشون درس بدم!»

جورج به پروفسور گفت: «ام، ببخشید، اسم پدرتون چیه؟»

پروفسور با غرور گفت: «اسم پدرم پوپوپیه. چرا می پرسی؟»

بچه ها دوباره به نقطه ی اول برگشتند و به اسم مضحک پدر پروفسور شلوارپوپی شروع به خندیدن کردند.

پروفسور داشت از شدت عصبانیت می لرزید. رگ های کوچک روی پیشانی اش متورم و صورتی شده بود.

او دندان هایش را روی هم فشرد و با عصبانیت گفت: «من دیگه نمی تونم این وضع رو تحمل کنم. اگه بیشتر از این ادامه بدین، ممکنه فیوزم بپره و حسابی قاطی کنم!»

محصولات مشابه