اثری است از تری بروکس به ترجمۀ بهرنگ حب علی موجانی و چاپ انتشارات ویدا. رمان حاضر با ژانر فانتزی خود مناسب برای نوجوانان است و جهانی را به تصویر می کشد که به دنیایی پرآشوب، بی نظم و پرهرج و مرج تبدیل شده است؛ جمعیت بشر در حال کاهش است و با هر غروب آفتاب تعدادشان از دیروز کمتر می شود و اگر جلوی این روند گرفته نشود کل نسل بشر منقرض خواهد شد. انسان گونه ها و شیاطین در کمین اند و آنجل باید هرچه زودتر و سریعتر یتیمان نجات یافته را از مرکز شهر دور کند و به شمال ببرد.

ـ تو باید سنگ اِلف را پیدا کنی.

آنجل دیگر به کلی گیج و سردرگم شده بود. پرسید: «سنگ اِلف؟ منظورت از اِلف، همان جن است؟»

ـ اِلف ها مدت ها پیش در زمان دنیای پریان این سنگ را ساخته اند.

آنجل داشت از کوره در می رفت، اخم هایش را در هم کشید. «الف ها سنگ درست کرده اند؟ دستشان درد نکند. شما هم حالا یک جا بلند شده ای آمده ای سراغ من که بگویی در این دنیا الف هم وجود دارد؟ مرا خنگ فرض کرده ای؟ ببین، من اصلا از این داستان تو سر در نمی آورم. من چیزی از الف ها و سنگشان حالی ام نمی شود. ببین، خوب گوش کن، من دختر مکزیکی ام، کف خیابان بزرگ شده ام، اصلا به عمرم پایم تا اینجای شمال آمریکا نرسیده است. این خزعبلات الف ها و جن ها و داستان هایشان هم فقط به گوش من قصه اند و برای ام هیچ معنایی ندارند. حالا بالاخره می خواهی بروی سر اصل مطلب یا نه؟»

فشار آن انگشتان کوچک گرد دستان آنجل بیشتر شد، با تعجب می دید پری چقدر محکم دستش را فشار می دهد. «خانم آنجل پرز، الف ها در این دنیا وجود دارند. الف ها همیشه در این دنیا بوده اند، حتی قبل از پیدایش انسان ها. در زمان پریان، در دنیایی که پیمان آن را لقاح داد، پیش از آنکه انسان ها در آن پا بگذارند، الف ها مردم کهن جهان بودند. اما پریان به تدریج تحلیل رفتند، طوری که از مردمان کهن دنیا فقط الف ها باقی ماندند و مجبور شدند در پس پرده مخفی شوند. از آن زمان تاکنون هم در خفا به سر می برند.»