اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

پنج قدم فاصله

وضعیت: موجود
امتیاز:
گروه بندی
قطع

رقعی

نوع جلد

شمیز

تعداد صفحات

301

شابک

9786008173762

نوبت چاپ

2

سال چاپ

1401

وزن

334

کد محصول

97819

قیمت پشت جلد

1900000


مشخصات تکمیلی :

(داستانهای انگلیسی،قرن 21م)

تاریخ ورود محصول: 1399/09/08

قیمت برای شما: 1900000ریال

توضیحات

کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات است به ترجمه چکامه چاوشی و چاپ انتشارات آوای چکامه.

این کتاب عاشقانه ای متفاوت را در خود جای داده، ماجرای دلبستگی دو جوان به یکدیگر در حالی که مجبورند برای زنده ماندن حداقل 5 قدم از هم فاصله داشته باشند چون با بیماری خاصی به نام فیبروز کیستیک دست و پنجه نرم می کنند و نزدیک شدن بیش از حدشان می تواند به قیمت جان آن ها تمام شود، این خطر به ویژه برای استلا پر رنگ تر است زیرا ویل به سپاسیا نیز مبتلا است. اما آیا ممکن است وقتی که تمام وجودت تمنای داشتن دیگری را دارد خود را از او دور نگهداری؟

پنج قدم فاصله اوج احساس را به تصویر می کشد، و جدال نا برابر میان عقل و دل را، این اثر از مشکلات افراد مبتلا به فیبروزکیستیک می گوید و داستان عشقی زیبا اما کشنده را روایت می کند.

گزیده ای از کتاب

نفسم را داخل و بیرون می دهم و تلاش همیشگی آن ها را برای بالا و پایین رفتن احساس می کنم. از خود می پرسم داشتن ریه های جدید چه حسی دارد، ریه هایی که برای مدت کوتاهی تصور من از زندگی را تغییر می دهند. ریه هایی که واقعا کار می کنند. ریه هایی که به من اجازه نفس کشیدن می دهند، اجازه می دهند بدوم و زمان بیش تری می دهند تا بتوانم به معنای واقعی زندگی کنم.

ویل می گوید: «امیدوارم آرزوش برآورده بشه» و من سرم را به شیشه سرد تکیه می دهم و به او نگاه می کنم.

«امیدوارم زندگیم بی فایده نبوده باشه» که همان آرزوی خودم پایین چراغ های چشمک زن بود.

نگاه طولانی به من می کند: «زندگی تو همه چیزه، استلا. تو روی مردم بیش تر از چیزی که فکرش رو می کنی تاثیر می ذاری» سینه اش را لمس می کند و دستش را روی قلبش می گذارد. «از روی تجربه حرف می زنم»

نفسم شیشه را بخارآلود می کند و من دستم را دراز می کنم و قلب بزرگی روی آن می کشم. در انعکاس شیشه همدیگر را نگاه می کنیم و من کشش او را احساس می کنم که مرا در این فضای بین مان به سمت خود می کشد. به بند بند وجود من چنگ می زند، سینه ام، بازوهایم و نوک انگشتانم، بیش تر از هرچیزی در دنیا دلم می خواهد او را ببوسم.

به جای آن، خم می شوم و انعکاسش روی شیشه را می بوسم.

به آرامی دستش را بالا می برد و با انگشتانش لب هایش را لمس می کند، انگار که حسش کرده باشد. برمی گردیم و رو در روی هم قرار می گیریم، به او نگاه می کنم در حالی که خورشید آرام آرام در افق دیده می شود و شعاع گرمی از نورش به صورت او می تابد. چشمانش درخشش خاصی دارند و پر از برق کاملا جدیدی هستند، ولی برقی که یک جورهایی آشناست.

پوستم شروع به گز گز کردن می کند.

محصولات مشابه