هزارتوی کوچه آلاسکا (داستان ایرانی)
جیبی
شمیز
92
9782000862741
1
1399
65
97291
225000
(داستان های کوتاه فارسی،قرن 14)
کتاب هزار توی کوچه آلاسکا مجموعه ای است از داستان های کوتاه به قلم ناهید عصمتی و چاپ انتشارات روزنه.
کتاب پیش رو داستان هایی را در خود جای داده که چیزی فراتر از واقعیت را روایت می کنند و فضایی خارج از دنیای معمول انسان ها را به تصویر می کشند، دنیایی که هر چند مخاطب در ظاهر آن را متفاوت با جهانی که در آن زیست می کند می یابد اما اگر به عمق آن و آن چه در حال به وقوع پیوستن در آن است توجه خود را معطوف سازد به خوبی در می یابد عناصر و ماجراهایش الهام گرفته از واقعیت زندگی بشرند.
شوهر دلبر با صدای ملتمسانه ای می گوید: «اجازه بدین قبل از اینکه قلبم هم خشک بشه اول از همه من چند قطره ای آب بخورم.» کسی جوابی نمی دهد. همه گوش ها به اوست و همه چشم ها به شیر آب زل زده مانده. مردی از میان جمعیت رو به شوهر دلبر می گوید: تو هیچ وقت قرار نیست آب بخوری! تو و زنت فعلا تو فکر پس انداختن بچه هستین. زنی چروکیده و پوست و استخوان می گوید: با این اوضاع خشکسالی و بی آبی بچه آوردنتون چی بود؟ شوهر دلبر می گوید: به پیر به پیغمبر! من التماسش کردم بچه رو سقط کنه. قبول نکرد، که نکرد. نه ماهه که با من حرف نمی زنه.
صدای خرخری از شیر آب به گوش می رسد. جمعیت هوهو کنان می کوبند به سر و کله همدیگر. در این میان دست چپ خشک شده زنی از شانه جدا می شود و روی زمین می افتد. زن جیغ زنان، خم می شود، لا به لای پاهای جمعیت به دنبال دستش که حالا زیر پاها از هم پاشیده می گردد. انگشتان خشک شده اش را جمع می کند و مویه کنان در جیب هایش می گذارد. سطل خالی آبش را برداشته پشت به جمعیت میدان، پا روی زمین می کشد و دور می شود.
دلبر چند ماه پیش همه طلاهایش را فروخت و چند هندوانه سردخانه ای که قاچاق وارد شهر شده بود خرید. حالا کنار پنجره رو به میدان نشسته، با خونسردی و لذت در حال خوردن قاچ های صورتی رنگ هندوانه است. دانه های قهوه ای و لیز هندوانه را با دقت از بین لب هایش برمی دارد و لبه پیش دستی می چیند. شوهرش را از میان جمعیت پیدا می کند. مرد، از این مرد به آن مرد، از این زن به آن زن، پناه می برد. همچنان در حال التماس به جمعیت است.