اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

نشان حسن

وضعیت: ناموجود
امتیاز:
گروه بندی
قطع

رقعی

نوع جلد

شمیز

تعداد صفحات

312

شابک

9786227808001

نوبت چاپ

3

تاریخ تجدید چاپ

1401-04-20

سال چاپ

1400

وزن

345

کد محصول

106022

قیمت پشت جلد

950000


مشخصات تکمیلی :

(داستان های مذهبی فارسی،قرن 14)

تاریخ ورود محصول: 1400/05/23

قیمت برای شما: 950000ریال

توضیحات

کتاب نشان حسن اثر لیلا مهدوی است به چاپ انتشارات کتابستان معرفت.

در رمان پیش رو که نخستین اثر نویسنده است، واقعه عاشورا را از دیدی دیگر به تماشا می نشینیم؛ این بار از خانواده ای با رشادت و ارزشمند می خوانیم که با وجود شهامت و تلاش بی شائبه شان در راه حجت خدا و قدم برداشتن در راه اسلام، آن چنان که شایسته است به آن ها پرداخته نشده؛ کتاب حاضر تلاشی ادبی است برای شکستن سکوت تاریخ در برابر فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام و نقشی که در واقعه عاشورا ایفا کردند؛ داستانی که از عشق و ارادت به امام زمانه می گوید، از جان فشانی و ایثار و از به قربانگاه رفتن برای خداوند.

پیش از این اگر هرجا سخنی از فرزندان امام حسن به میان می آمد، تنها یک نام یعنی نام قاسم نوجوان می درخشید؛ اما این بار از دیگر پسران و حتی دختران ایشان می خوانیم که در واقعه عاشورا در کنار امام حسین علیه السلام حضور داشتند و جان مبارک خود را از دست دادند.

گزیده ای از کتاب

اهل حرم تشنه اند. من نیز گلویم خشکیده است و از فرط عطش بی تابم. آنچه بردباری ام را بیشتر می کند و سبب می شود دم نزنم، سکوت و صبر زنان اهل حرم است. مردانه ایستاده اند. بی آنکه لب به خواسته ای بگشایند، کودکان تشنه لب خود را در آغوش گرفته اند و آرام می کنند. با خودم فکر می کنم اگر ساعتی را تاب بیاورند، مردان حرم بالاخره راه به جایی می برند و دل به شریعه می زنند. باید کمی تاب بیاورند.

*******

روبنده را بالا می زنم و با پشت آستین عرق از جبین می گیرم. برای اینکه آشوب دلم را فروبنشانم، بی وقفه ذکر می گویم. آیاتی بر زبان می آورم که دلم را قرص کند: «رب اجعلنی مقیم الصلاه و من ذریتی ربنا و تقبل دعاء. رب اجعلنی مقیم الصلاه و من ذریتی ربنا و تقبل دعاء. رب اجعلنی…»

بانویم زینب همیشه می گفت: «نفیله، این آیه از سوره ابراهیم را زیاد بخوان تا خدا تو و پسرانت را از صالحان اهل نماز و مناجات بگرداند.»

یک مشت جو از مجمعه برمی دارم و روی سنگ زیرین آسیاب می ریزم و سنگ رویی را می گذارم. دسته دستاس را روی آن می چرخانم. صدای شکستن دانه های جو با صدای ذکر گفتنم در هم آمیخته شده است. به دردی که در مچ دستم پیچیده است بها نمی دهم. بعد از چند دور چرخیدن سنگ، دانه ها شکسته شده اند و کم کم آرد می شوند. دوباره به عادت همیشگی و برای فرار از افکار مختلف، به ذکر گفتنم ادامه می دهم: «رب هب لی من الصالحین. رب هب لی من الصالحین…»

صفیه می آید و کنار دستم می نشیند. نگاهی به صورتش می کنم همان لبخند همیشگی این چند روز را دارد. از روزی که مهمان خانه شان شده ایم، جز لبخند و روی گشاده چیزی از او و دیگر زنان خانه ندیده ام…

محصولات مشابه