اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

ناخدای پانزده ساله (ادبیات داستانی جهان برای نوجوانان)

وضعیت: موجود
امتیاز:
مولف
گروه بندی
قطع

رقعی

نوع جلد

شمیز

تعداد صفحات

112

شابک

9786225231658

نوبت چاپ

1

سال چاپ

1401

وزن

113

کد محصول

119948

قیمت پشت جلد

500000


مشخصات تکمیلی :

(داستان های فرانسه،قرن 19م)

تاریخ ورود محصول: 1401/11/11

قیمت برای شما: 500000ریال

توضیحات

کتاب ناخدای پانزده ساله اثر ژول ورن است به ترجمه ناهید سلطانی و چاپ انتشارات باهم.

ژول ورن از نویسندگان نام آشنایی است که آثاری در ژانر علمی- تخیلی و ماجراجویانه دارد. او دومین نویسنده ای است که آثارش از سال 1979 تاکنون به زبان های گوناگون ترجمه شده و نوشته هایش دنیای داستان های علمی- تخیلی را زیر و رو کرده است.

کتاب پیش رو روایتگر داستانی ماجراجویانه و پرهیجان است که شخصیت اصلی و قهرمان آن پسر جوان پانزده ساله ای به نام دیک سند است. او در یک کشتی صید نهنگ خدمت می کند و در سفر دریایی اخیرشان خانم ولدون همسر کشتی دار معروف و پسر کوچکش نیز با آن ها همراه می شوند. در مسیر، هنگامی که کشتی آن ها با یک کشتی واژگون شده رو به رو می شود، یک سگ و چند سیاه پوست را که از مسافران کشتی هستند نجات می دهند و پارس های عجیب سگ با دیدن آشپز بی خیال کشتی، کاپیتان و دیگران را به تعجب می اندازد. هنگامی که در حادثه ای دشوار و در جریان شکار جسورانه یک وال همه خدمه کشتی و ناخدا از بین می روند، این وظیفه بر عهده دیک سند جوان و سیاه پوست های نجات یافته قرار می گیرد که کشتی را به مقصد برسانند و خانم ولدون و فرزندش را نجات بدهند. با وجود تلاش های شرورانه ی آشپز که قصد دارد کشتی را به سرزمینی غیر متمدن برای فروش خدمه و مسافرانش به عنوان برده بکشاند، راه سختی پیش روی پسر جوان که هیچ ملوان با تجربه ای همراهی اش نمی کند وجود دارد.

گزیده ای از کتاب

باد ملایمی بادبان ها را به سمت جلو می برد و کشتی آرام آرام جلو می رفت.

ناخدای جوان، سعی می کرد کشتی را از کنار صخره های خطرناک عبور دهد. او قصد داشت کشتی را به یکی از سواحل برساند. برای او فرقی نمی کرد به کدام بندر وارد شود، فقط سعی می کرد کشتی و ساکنانش را سالم به خشکی برساند.

کار با بادبان ها برای دیک سند کار آسانی نبود، اما به کمک ملوانان و دوستان سیاه پوست و مهارت خود این کار را به سرانجام می رساند.

بستن و باز کردن بادبان ها کار بسیار سختی بود و احتیاج به مهارت کافی داشت. باید از طناب ها بالا می رفتند و از میله ای آهنی بالا می رفتند. با یک دست طناب را می کشیدند و با دست دیگر تعادل خود را از ارتفاعی بلند حفظ می کردند.

دیک کنار سکان ایستاده بود و همین طور که به جلو و به دوردست ها خیره شده بود، فکر می کرد، آیا می تواند کشتی را صحیح و سالم به خشکی برساند؟ هنگامی که کشتی تکانی شدید می خورد و خطری کشتی را تهدید می کرد، می توانست یک فرد بی تجربه را به اشتباه بیندازد و کشتی را به گرداب امواج خروشان بکشاند.

دیک سند، با این افکار به دوردست ها خیره شده بود و در دل دعا می کرد که این کار را به خوبی به انجام برساند. اکنون دیگر وزش باد بسیار آرام شده و کشتی بدون تکان به حرکت خود ادامه می داد.

دیک، دوستان سیاه پوستش را دور خود جمع کرد و به یکی از آن ها گفت:

-بت، سرعت را کم کن.

بت، به سمت بادبان ها رفت. دیک رو به تام کرد و از او خواست در این کار به بت کمک کند. هردو سیاه پوست طناب ها را آهسته رها می کردند هرکول، یکی دیگر از آن ها که جثه ای قوی داشت نیز، به کمک آن ها شتافت که دیک به او فرمان داد، در این کار دخالت نکند، زیرا ممکن بود مرد قوی هیکل طناب ها را از جا بکند. بادبان بزرگ به سمت باد موافق چرخید و به سرعت کشتی افزوده شد.

بت پرسید:

-دکل اصلی را هم بکشیم؟

دیک جواب مثبت داد و آن دو به سمت طناب های دکل رفتند.

ملوانان از مهارت ناخدای جوان تعجب کرده و همه روی عرشه جمع شده بودند. همگی برای کمک به دیک از هم سبقت می گرفتند، فقط پسرعموی حشره شناس، در گوشه ای سوسکی یافته و مشغول تماشای آن بود.

آشپز مرموز در آشپزخانه مشغول بود، زیرا یکی دو باری که روی عرشه آمده بود، دینگو غرشی کرده و او دوباره به آشپزخانه برگشته بود.

محصولات مشابه