اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

موسیقی استخوان

وضعیت: موجود
امتیاز:
گروه بندی
قطع

رقعی

نوع جلد

شمیز

تعداد صفحات

176

شابک

9786001884214

نوبت چاپ

3

تاریخ تجدید چاپ

1402-03-01

سال چاپ

1402

وزن

158

کد محصول

108444

قیمت پشت جلد

1300000


مشخصات تکمیلی :

(داستان های نوجوانان انگلیسی،قرن 20م،مناسب 11تا16 سال)

تاریخ ورود محصول: 1400/08/22

قیمت برای شما: 1300000ریال

توضیحات

کتاب موسیقی استخوان اثر دیوید آلموند است به ترجمه شهلا انتظاریان و چاپ انتشارات ایران بان.

سیلویا دختری چهارده پونزده ساله است که همراه مادرش به دهکده ی دوران بچگی او آمده است. او دختری شهری  است و سکوت و سکون دهکده را دوست ندارد، دلش می خواهد به زندگی خودش برگردد و چند روز ماندن در اینجا انگار برایش سخت ترین کار دنیاست. روز اول که سعی می کند در دهکده بگردد با پسری نه ساله رو به رو می شود، پسری که حرف هایی عجیب می زند، از طبیعت، پرندگان و برادرش، او از سیلویا می خواهد خواهرش باشد و با این کار به برادرش گابریل کمک کند اما سیلویا حوصله ی این چیزها را ندارد. ولی خب همیشه همه چیز بر خطی ثابت حرکت نمی کند، شاید فرصتی پیش بیاید و سیلویا و گابریل دوستانی خوب برای هم بشوند، شاید آن ها به هم بپیوندند و به کمک طبیعت و موسیقی استخوان باستانی جهان را به جایی بهتر مبدل کنند؛ شاید دختر و پسر جوان بتوانند امید را به ارمغان آورند.

گزیده ای از کتاب

آن ها از مسیر اصلی خارج شدند و از راه باریک تر لای درختان رفتند که به زحمت دیده می شد. سیلویا روی زمین ناصاف آنجا سکندری خورد. زمین پر از ریشه و مخروط صنوبر بود و چاله های بزرگی که از زمان کاشت درختان باقی مانده بود. سیلویا به زمینی نگاه کرد که رویش کار شده بود، در میان خاک و سنگ در پی پیدا کردن کاردک و چاقو بود.

به فضایی باز رسیدند؛ زمینی پر از خزه و سنگ خزه پوش و یک درخت کوچک زالزالک که رویش شکوفه های سپیدی می درخشید. با آبگیری تیره و علف های سبز روشن داخلش که سطحش را نور خورشید خال خالی کرده بود.

روی سنگ ها نشستند. حشرات وزوز می کردند. جهش قورباغه ی کوچکی ساقه ی علف ها را مواج کرد.

گابریل گفت: «در سراسر جنگل چنین جاهایی هست. اما بعضی از مردم حتی از وجودشون خبر ندارند. از جاهای فراموش شده قدیمی. از بقایای گذشته، اینکه این زمین ها قبل از کاشته شدن این همه درخت چطور بوده.»

سیلویا از خودش پرسید: «اگر ذهنش جنگل بود، توی آن هم فضاهای بازی مثل این، یا بقایای سیلویای باستانی، وجود داشت؟»

گابریل استخوان تو خالی را از کوله اش درآورد. مشغول نواختن شد. دمید و آهنگی بلند و دلنشین نواخت.

گفت: «اوایل واقعا باید آرام بزنی، حسش کنی، یاد بگیری چطور لرزش های درست ایجاد کنی.»

دوباره در آن دمید.

آهسته گفت: «نگاه کن، سنجاب ها.»

بله، دو سنجاب قرمز روی شاخه ای نه چندان بلند بودند. کلاغ ها هم در شاخه های بالاتر.

سیلویا گفت: «منظورت اینه که اینا رو صدا زدی، آره؟»

«آره، البته که صدا زدم. ساز زدم و اومدند. خودت دیدی. پس دوست داشتی چی ببینی؟»

دوباره ساز زد. نفس زنان و خندان به لای درختان اشاره کرد.

گفت: «اونجا! می بینی؟»

«چی می بینم؟»

«اونجا، ببین! اونجا. اوه، رفت. حالا نوبت توست.»

استخوان تو خالی را به طرف او دراز کرد.

محصولات مشابه