اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

مسافران زمان 3 (ماجرای خانواده ی بالبوئنا در امپراتوری روم)

وضعیت: موجود
امتیاز:
ناشر
گروه بندی
قطع

رقعی

نوع جلد

شمیز

تعداد صفحات

256

شابک

9786222043780

نوبت چاپ

4

تاریخ تجدید چاپ

1401-12-14

سال چاپ

1401

وزن

314

کد محصول

104466

قیمت پشت جلد

1990000


مشخصات تکمیلی :

(داستان های اسپانیایی،مناسب 10تا16 سال،گروه سنی:ج،تصویرگر:انریکه لورنسو)

تاریخ ورود محصول: 1400/04/01

قیمت برای شما: 1990000ریال

توضیحات

کتاب مسافران زمان 3 (ماجرای خانواده بالبوئنا در امپراتوری روم) اثری دیگر از نویسنده کتاب ته جدولی ها، روبرتو سانتیاگو، است به تصویرگری انریکه لورنسو، ترجمه آزاده رادکیان پور و چاپ انتشارات هوپا.

مدتی است که سباستین و خانواده ی او یعنی خانواده ی بالبوئنا همراه با یکی دو تا از همسایه های شان مدام از طریق سیاه چاله ها در زمان سفر می کنند و سر از دوران تاریخی متفاوت در می آورند. این بار پای سباستین و همراهانش به زمان امپراتوری روم باز شده و حالا  او در حال فرار از دست شیری است که قصد دارد تکه تکه اش کند، آن هم در وضعیتی که تماشاگرها دور تا دورش نشسته اند و در حال تشویقش برای دویدن و فرار کردن هستند؛ درون یک سیرک رومی بزرگ که شبیه استادیوم های امروزی خودمان است و یکی از نمایش های محبوب آن دوران با نقش آفرینی سباستین در آن در حال اجرا است؛ نمایش نبرد شیر با انسان که در آن یکی از طرفین باید از پس طرف مقابل بربیاید. این نمایش ظاهرا برای تماشاگرها خیلی خیلی جذاب است اما از نظر سباستین که یک طرف قضیه است، آن قدرها هم جالب نیست!

گزیده ای از کتاب

همه به زنی که سیرک را می گرداند، نگاه کردند.

سرویلیا پوستوما ویکتورینا فریاد زد: «هزار سکه ی نقره برای این زوج دوست داشتنی!»

برده ها به بهای هزار دینار به سرویلیا از خانواده ی ماکرینوس فروخته شدند!»

زن با دست اشاره کرد و گفت: «با من بیایید، کوچولوها.»

آب دهنم را قورت دادم.

هیچ خوشم نمی آمد توی معدن کار کنم.

ولی از جنگیدن توی سیرک بدتر نبود!

کلائودیا گایا دوباره بهم گفت: «حداقل با همیم.»

گفتم: «عالی شد!»

سربازی ما را هل داد و رفتیم روی ضربدر سیاه.

کاراکالا، پسر سرویلیا، گفت: «نگران نباشید. مادرم نمایش سرگرم کننده ای با حضور شما دو نفر ترتیب داده است. حال می بینید.»

سرویلیا آمد توی حرفش: «هیسسس! چیزی نگو، فرزندم. بگذار همه غافل گیر شوند. غافل گیری های سیرک آگوستوی نومیتور هیچ وقت تمام نمی شود.»

دوتایی خندیدند. انگار داشتند برنامه ی چیزی را می چیدند.

آتیکا مراسم را تمام کرد: «بدین ترتیب، حراج بازار بزرگ بردگان به پایان می رسد! امیدوارم ایزدان شما را یاری رسانند و بردگان تازه خریداری شده ی شما با خود بخت نیک به خانه هایتان بیاورند! به خاطر داشته باشید که تا پیش از آغاز ماه آینده، هیچ حراج دیگری در کار نخواهد بود!»

مردی که انگار زیاد راضی نبود، گفت: «خیلی خب بابا… خیلی خب.»

دیگری گفت: «برای حراج بعدی جنس بهتر بیاورید.»

زنی گفت: «من به دو آشپز خوب نیاز دارم.»

«من هم به باغبان نیاز دارم.»

«قبلا هرچه می خواستی، می توانستی انتخاب کنی. ولی حالا نگاه کن…»

کنسول از جایش بلند شد و به سمت کجاوه اش رفت.

بااینکه سراسر میدان مشعل روشن کرده بودند، دیگر نمی شد خوب دید.

کنسول فلاویو گفت: «برویم برای شام که دیگر وقتش است.»

شاهین هم شروع به پرواز کرد.

همه داشتند خودشان را جمع و جور می کردند و آماده می شدند که آنجا را ترک کنند.

پوبلیوس اسکیپتون آمد پیش من و گفت: «بهت هشدار دادم که سیرک بدترین جاست.»

از خودم دفاع کردم: «من که کاری از دستم برنمی آمد.»

جواب داد: «همیشه کاری از دست آدم برمی آید.»

محصولات مشابه