مجموعه قصه های کهن:کلیله و دمنه (قصه های پندآموز)
وزیری
زرکوب
160
9786226116459
2
1401-03-28
1401
318
94305
1700000
(داستان های کوتاه کلیله و دمنه،قرن 14،تصویرگر:مهسا زیباروی)
کتاب مجموعه قصه های کهن کلیله و دمنه اثر لیلا خیامی است به تصویرگری مهسا زیباروی و چاپ انتشارات الماس پارسیان.
این کتاب یک جلد از مجموعه ی قصه های کهن است که داستان های ارزشمند نویسندگان موفق و بزرگان ادبیات ایران را با کمی تغییر و به شکلی بازنویسی شده در خود جای داده تا زمینه را برای آشنایی کودکان کشورمان با این آثار گرانبها و بهره گیری از محتوای آموزنده شان فراهم آورد.
در جلد پیش رو قصه های برگزیده کلیله و دمنه جای گرفته و فرصتی مغتنم برای بهره گیری از این شاهکار جهانی ایجاد شده است.
دو تا کلاغ خوش حال بودند که روی بلندترین شاخه های یک درخت لانه ی قشنگی درست کرده بودند. مامان کلاغه چند تا تخم قشنگ گذاشته بود و هر روز روی تخم ها می نشست و منتظر بود تا جوجه های قشنگش زودتر بیرون بیایند.
بعضی وقت ها هم همراه بابا کلاغه می رفت تا غذا پیدا کنند و بخورند و کمی استراحت کند. یک روز که مامان کلاغه همراه بابا کلاغه برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون رفته بود مار بدجنس و بزرگی فش فش کنان از درخت بالا رفت. فش فش کنان خودش را به بالاترین شاخه ها رساند و فش فش کنان یکی یکی تخم های کوچولو را خورد و فرار کرد.
کلاغ ها وقتی به لانه برگشتند با تعجب دیدند تخم ها شکسته و خورده شده و با دیدن تخم های شکسته غصه دار روی شاخه ای نشستند. آن ها یک عالمه گریه کردند و قارقار غمگین کردند. اما مدتی که گذشت غصه های شان کم و کم تر شد چون مامان کلاغه دوباره تخم گذاشت.
چند تا تخم خوشگل و مامانی و کوچک. این دفعه اما مامان کلاغه یک لحظه هم تخم ها را تنها نمی گذاشت. حتی برای غذا خوردن. بابا کلاغه هر روز می رفت و برای او غذا می آورد.
یک روز حشره شکار می کرد، یک روز گردو پیدا می کرد و یک روز تکه ای نان خوش مزه گیرش می آمد و برای مامان کلاغه می آورد. یک روز وقتی بابا کلاغه مثل همیشه برای پیدا کردن غذا رفته بود، کنار رودخانه کلی گردوی خوش مزه پیدا کرد. او خوش حال و پرواز کنان آمد پیش مامان کلاغه و گفت: مامان کلاغه یک عالمه گردو پیدا کردم. گردوهای خوش مزه و شیرین. بیا با هم برویم و تا کسی نیامده گردوها را بخوریم. من نمی توانم همه را با خودم بیاورم خیلی زیادند.
… بابا کلاغه آن قدر گفت و گفت تا مامان کلاغه را راضی کرد، چند دقیقه از روی تخم ها بلند شود و همراهش برود. مامان کلاغه همراه بابا کلاغه از لانه بیرون پرید اما هنوز خیلی دور نشده بودند که مامان کلاغه دلش برای تخم هایش شور زد. آن هم چه شوری!