اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

ماجرای فیلی و موری

وضعیت: موجود
امتیاز:
ناشر
گروه بندی
قطع

خشتی بزرگ

نوع جلد

شمیز

تعداد صفحات

60

شابک

9789642028856

نوبت چاپ

1

سال چاپ

1401

وزن

140

کد محصول

119803

قیمت پشت جلد

600000


مشخصات تکمیلی :

(داستان های طنزآمیز فارسی،مناسب بالای 8سال،گروه سنی:ب،تصویرگر:مهدی صادقی)

تاریخ ورود محصول: 1401/11/08

قیمت برای شما: 600000ریال

توضیحات

کتاب ماجراهای فیلی و موری، اثری است از سیدناصر هاشمی با تصویرگری مهدی صادقی و چاپ انتشارات جمال.

آقافیلی و آقاموری با آن همه تفاوت که در جثه شان وجود دارد، با یکدیگر دوست می شوند و ماجراهای جالب بسیاری را با یکدیگر و در میان حیوانات جنگل تجربه می کنند.

کتاب حاضر یک مجموعه داستان طنز برای کودکان است که علاوه بر سرگرم کردن آن ها، نکات اخلاقی بسیاری را نیز آموزش می دهد.

این کتاب از دوازده بخش تشکیل شده و در هر بخش یکی از ماجراهای دوست داشتنی فیلی و موری همراه با تصاویر جذاب روایت می شود.

گزیده ای از کتاب

او تمام روز را در خانه اش ماند و بیرون نیامد. گوش هایش را هم گرفته بود تا صدای جشن و شادی حیوانات را نشنود.
صبح خیلی زود آقافیلی آمد در خانه ی آقاموری و گفت: «دوست من! چرا بیرون نمی آیی؟ اتفاقی افتاده؟»
آقاموری با ناراحتی از داخل خانه اش داد زد: «من بیرون نمی آیم! من به هیچ دردی نمی خورم.»
آقافیلی دوباره گفت: «بیا بیرون. خودت را لوس نکن. یک لحظه بیا. کار مهمی با تو دارم. اتفاق بدی افتاده.»
آقاموری همان طور با ناراحتی جواب داد: «تو خودت آن قدر بزرگی که از عهده ی همه ی کارها برمی آیی و به من احتیاج نداری.»
آقافیلی دوباره اصرار کرد. آقاموری که دید، آقافیلی دست بردار نیست از خانه اش آمد بیرون. ناگهان دید همه ی حیوانات جنگل دور خانه اش جمع شده اند. با تعجب پرسید: «چه خبر شده؟ اتفاقی افتاده؟»
آقافیلی گفت: «به پای پسر پلنگ خان یک تیغ فرورفته و هیچ کس نمی تواند آن را دربیاورد. حتی دکتر لاکی هم نتوانست. شاید تو بتوانی کمک کنی! چون تیغش خیلی ریز است و ما نمی توانیم ببینیم.»
آقاموری سریع راه افتاد طرف منزل پلنگ خان و بقیه ی حیوانات هم پشت سر آقاموری. آقاموری رفت داخل منزل و دید پسرک بیچاره از درد دارد گریه می کند. پلنگ خان تا آقاموری را دید گفت: «آقاموری! خواهش می کنم به ما کمک کن.»
آقاموری خوش حال از این که می تواند به دیگران کمک کند، نگاهی به کف پای پسر پلنگ خان انداخت. یک خار بسیار ریز را پیدا کرد و سریع با دهانش آن را از پای پسرک بیرون کشید. گریه ی پسرک قطع شد. همه برای آقاموری دست زدند و از او تشکر کردند. پلنگ خان هم با خوشحالی گفت: «ممنون آقاموری! خدا همه ی استعدادها را به یک آفریده نمی دهد. هرکس توی این دنیا یک توانایی و استعدادی دارد.»

محصولات مشابه