قلعه محافظان (حقیقت پنهان)
پالتوئی
شمیز
176
9786226837224
6
1401-03-31
1400
167
89154
530000
(داستان های فارسی،قرن 14)
کتاب قلعه محافظان اثری است از فاطمه مسعودی به چاپ انتشارات کتابستان.
فرزندی جدید از نسل ارمیا زاده شده، فرزندی که باید راز مرگ ارمیا را کشف کند و هیچ نشانی از شایستگی ندارد. برنا نواده ی تازه متولد شده است، با ماموریتی بر دوش که او را به سوی پسری می کشاند، پسری که بی وجودش برنا به سه سنگ قدرت دست نخواهد یافت.
قلعه محافظان را سال ها پیش ارمیا، سوران، هانا و دایان بنا کرده اند تا لشکری علیه تاریکی تربیت کنند. این چهار پرنده همان چهار پرنده داستان حضرت ابراهیم اند که فرصت زندگی دوباره به آن ها اعطا شد و اکنون یکی از آن ها ناپدید شده در حالی که دو تای دیگرشان به شکلی مرموز مرده اند؛ ارمیا و هانا.
سرعت حرکتش آن قدر زیاد بود که اگر هم می خواست نمی توانست چشم هایش را باز کند. او به داخل یک کانال نوری کشیده شده بود و هر لحظه پایین و پایین تر می رفت و دعا می کرد زودتر این انتقال تمام شود. که ناگهان تکان شدیدی خورد، سرعتش کم شد و آرام چشم هایش را باز کرد. فکر می کرد به نقطه پایان انتقال نزدیک شده است اما اشتباه می کرد. دورتادور راه نور را خفاش های تاریکی پوشانده بودند و خود را به کانال نوری می کوبیدند تا در آن شکاف ایجاد کنند. از برخورد خفاش ها با کانال نوری، جرقه های نور ایجاد می شد. برنا ترسیده بود، حالا بین زمین و هوا معلق بود و هیچ کاری از دستش برنمی آمد. جرقه های کوچک، کم کم بزرگ و بزرگ تر می شدند و برنا احساس می کرد، رعد و برق های کوچک جای جرقه را گرفته است. چیزی نگذشت که شکاف کوچکی در راه نور ایجاد شد. خفاش های زیادی در اثر برخورد با کانال نوری کشته شدند؛ اما تعداد زیادی هم مانده بودند، چند خفاش تلاش کردند تا از میان شکاف عبور کنند؛ اما برنا با کوله جلویشان را گرفته بود. شکاف هر لحظه بزرگ و بزرگ تر می شد تا آن جا که چند خفاش توانستند داخل شوند و به برنا حمله کنند.
برنا نمی دانست چه کار کند تعداد آن ها زیاد بود و او توان دفاع نداشت. زیر لب گفت:
-خدایا کمکم کن!
ناگهان رعدوبرق بزرگی زد.