قصص الاطباء (حکایت ها و حکمت های اطباء)
رقعی
شمیز
365
9786007559024
1
1400
426
110052
900000
(مجموعه داستان های آموزنده فارسی،اخلاقی،پزشکی در ادبیات)
کتاب قصص الاطباء: حکایت ها و حکمت های اطبا، اثر عزیز حجاجی کهجوق است به چاپ انتشارات یانار.
کتاب حاضر مجموعه ای از داستان های آموزنده و اخلاقی از پزشکان را شامل می شود که هم به زندگی حرفه ای آنها اشاره دارد و هم به حیات روزمره و گفتار و کردار آنها می پردازد. خواننده با مطالعه ی حکایت ها با نکات علمی در زمینه پزشکی آشنا می شود. کتاب در ابتدا قصه هایی از اطبا را روایت می کند و سپس به بیان لطایف و سخنان آنها می پردازد. پزشکان بزرگی همچون: «ابن ابی رمثه، ابن سنان صابی، ابن سینا و پسر انگوری، ابوبکر رازی، ابوعلی و بیمار عشق و…» در اثر پیش رو مورد توجه قرار گرفته اند.
جالینوس بعد از طی منازل و مراحل به مقصد رسیده، «باز» را جباری متکبر یافت که از افعال جمیله انسانیت به غایت دور بود. مدت یک ماه هر صبح و شام به در بارگاه او آمده رخصت ملاقات نیافت. و جالینوس را در منزل بعضی صیادان به امر پادشاه فرود آورده بودند و به غیر از گوشت صید غذایی نمی یافت که تناول نماید. بعد از انقضای یک ماه او را به مجلس ملک بردند و ترجمان به اشاره ملک پرسید که صناعت تو چیست؟ جالینوس جواب داد که حفظ صحت و دور کردن مرض و علت است. ملک گفت: در حرم ما بیماری است که سیاهی روی او به سفیدی بدل گشته است، هیچ توانی که علاجی نمایی که رنگ وی به حالت اول معاودت نماید؟ جالینوس گفت: بعضی مرض ها، مدت ظهور و زمان استحکام و هنگام زوال آن ها معین می باشد و می خواهم که مرا معلوم گردد که چندگاه است که این مرض حادث شده است؟
ملک فرمود که: در سالی ظاهر گشت و در سالی استحکام یافت و امسال سال سوم است از ظهور و پیدایش مرض. جالینوس گفت: شنیده ام که عادت ملک آن است که هرکه در روی یکی از اهل حرم وی نگاه کند چشم او را از زیر نور عاطل می گرداند. این مرض را نمی توان معالجه کرد بی آنکه در آن نظر کند. ملک گفت: سیرت ما این است و اگر بدین معنی با ما موافقی به معالجه اقدام نمای. جالینوس گفت: من حیله ای می دانم که بی آن که چشم من بر آن مریض بیفتد مرض را مشاهده کنم! ملک تعجب نموده گفت: اگر دعویی که کردی به جا آوردی ما به فضیلت تو اعتراف نماییم.
جالینوس آن زن سیاه چرده مریض را در پشت خود نشانده آیینه را در برابر او چنان داشت که روی او در آیینه بدید و گفت: رنگ این زن را دیدم قابل علاج است!