عشق و نان و داستان های دیگر (کلاسیک های خواندنی)
پالتوئی
شمیز
192
9786222440619
1
1399
148
95739
440000
(مجموعه داستان های کوتاه،مناسب بالای 16سال)
کتاب عشق و نان و داستان های دیگر اثری است به قلم استریندبری، بو کاچیو و دیگران با انتخاب و ترجمه محسن سلیمانی و چاپ انتشارات پیدایش.
کتاب پیش رو مجموعه ای از داستان های کوتاه را در خود جای داده که ممکن است از شهرت جهانی برخوردار نباشند اما در جامعه خود شناخته شده اند و بر ادبیات و نویسندگان زمان خود تاثیرگذار بوده اند. این کتاب یک جلد از مجموعه ی «کلاسیک های خواندنی» است که پانزده داستان کلاسیک را دربرگرفته و توضیحاتی هرچند کوتاه پیرامون نویسندگان این داستان ها در اختیار گذاشته است؛ به این ترتیب خواننده ضمن لذت بردن از روایات گوناگون دانش ادبی خود را گسترش می دهد.
بانو تی ئن وقتی مطمئن شد که شویش مرده، بغضش ترکید و زار زار گریه کرد و چند بار جنازه شوهرش را در آغوش گرفت. و بعد چند شب و چند روز گریست و لب به غذا نزد و دائم فکر و ذکرش فضایل و افکار حکیمانه ی آن مرحوم بود. سپس همسایه ها طبق رسوم، به خاطر درگذشت مرد عالمی چون چوانگ برای عرض تسلیت و اعلام آمادگی برای کمک، به خانه ی او آمدند. به محض اینکه آخرین نفر آنها رفت، مرید جوان و با وقاری که صورتش به جذابیت عکس بود و لب هایش را انگار سرخ کرده بود، به در خانه ی آنها رسید. مرد جوان ردایی بنفش از جنس ابریشم و کلاهی مشکی بر سر گذاشته و گفت که او شاهزاده ی قلمرو پادشاهی تسو است، و خود او به عنوان توضیح گفت: «چند سال پیش خواسته ام را که مریدی استاد چوانگ بود به اطلاع استاد رساندم و به همین قصد هم به اینجا آمدم و حالا با کمال تاسف، در همان بدو ورود فهمیدم که استاد فوت کرده اند.»
و بعد شاهزاده برای نشان دادن تاثر و احترامش، بی درنگ لباس های رنگی اش را با لباس عزا عوض کرد…
… وقتی آرام تر شد، اجازه خواست تا برای عرض ارادت و احترام، خدمت بانو تی ئن برسد. اما بانو تی ئن چندین بار از دیدن او امتناع کرد و سرانجام چون به او گفتند که بنابر نظر بزرگان، همسران متوفی نباید از دیدن مریدان شوهرشان خودداری کنند، به دیدار او رضایت داد.
پس از اینکه بانو تی ئن شاهزاده را به حضور پذیرفت و سر به زیر، تسلیتش را شنید، جسارتی به خرج داد و فقط یک نگاه به میهمانش انداخت ولی چنان تحت تاثیر جمال و زیبایی او قرار گرفت که احساسی بیش از علاقه ی صرف قلبش را تسخیر کرد. سپس از شاهزاده خواهش کرد در خانه ی آنها اقامت کند…