شهر استخوان ها 1 (ابزار فانی 1)
رقعی
شمیز
316
9786002912114
5
1399-09-09
1399
308
64979
440000
(داستانهای نوجوانان آمریکایی،قرن 21م،تصحیح:ستایش کرمیان،تصویرگر:سعید فرهنگیان)
اثری است از کاساندرا کلر به ترجمۀ سعیده کاظمیان و چاپ انتشارات ویدا. رمان تخیلی ـ هیجانی حاضر دربارۀ دختر پانزده ساله ای به نام کلاری فری است که در کلوپ پاندمونیوم در نیویورک با صحنه ی قتلی عجیب مواجه می شود؛ پس از این ماجرا و ناپدید شدن مادرش و جان سالم به در بردن از هیولایی بدقواره، با گروه محرمانه ای از جنگجویان که به آنها شکارچیان سایه می گویند، آشنا می شود؛ شکارچیانی که قسم خورده اند تمام شیاطین را از دنیای انسان ها بیرون برانند و به دنیای خودشان برگردانند!
ـ گفت می خواد منو بخوره.
«اما نخورد. تو کشتیش.» جیس گره را تمام کرد و عقب نشست.
کلاری متوجه شد که درد پشت گردنش از بین رفته و باعث آرامشش شد. بلند شد و نشست. «پلیس اینجاست.» صدایش مثل غورغور قورباغه از گلویش درآمد. «ما باید…»
ـ اونا هیچ کاری نمی تونن بکنن. احتمالا یکی صدای جیغت رو شنیده و به پلیس گزارش داده. شرط می بندم پلیس واقعی نیستن. شیطان ها راه های خودشون رو برای پاک کردن رد پاشون دارن.
کلاری که بغض راه گلویش را بسته بود، گفت: «مادرم!» کلمه را به زور بیرون فرستاد.
«سم غارتگر همین الان توی رگ هات جریان داره. اگر با من نیای تا یه ساعت دیگه می میری.» بلند شد و دستش را دراز کرد. کلاری دستش را گرفت و با کمک او بلند شد. «بریم.»
دنیا دور سرش چرخید. جیس دست او را برد پشت شانه اش و او را ثابت نگه داشت. بوی خاک و خون و فلز می داد. «می تونی راه بری؟»
«آره فکر کنم.» از میان بوته هایی که پر از شکوفه بودند، نگاه کرد. می توانست پلیس هایی را ببیند که به آن سمت می آمدند. یکی از آنها، زن لاغر و بلوندی بود که چراغ قوه در دست داشت. آن را که بالا گرفت، کلاری دید که دستش گوشت ندارد؛ دستی اسکلتی که استخوانش در نوک انگشتانش تیز شده بود.