دسته بندی : زندگینامه - ورزش

دیگو مارادونا:ال دیگو

(سرگذشتنامه فوتبالیست های آرژانتین)
مترجم: مهدی جوانی
ناموجود
مشخصات
تعداد صفحات 280
شابک 9786226489218
تاریخ ورود 1400/06/06
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1400
وزن (گرم) 244
قیمت پشت جلد 195,000 تومان
کد کالا 106314
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
دیگو مارادونا نیاز به معرفی ندارد. هر چه درباره‌ی نابغه‌ی یاغی آرژانتینی بگوییم، احتمالا تاثیری در تفکر دیگران نسبت به او نخواهد داشت. مارادونا مارادوناست. پسری اهل بوینوس‌آیرس که جایی درتاریخ، دنیا را تکان داد. چهاردهم ژوئن ۱۹۸۲ وقتی در جنگ فالکلند، پرچم صلح بین انگلستان و آرژانتین بالا رفت، همه می‌دانستند که آرژانتین در مقابل استعمار پیر متحمل شکست سختی شده است. بااین‌حال، پس از بازی انگلستان و آرژانتین در جام‌جهانی ۱۹۸۶، مارادونا یک تنه ارتش ملکه را به زانو درآورده بود. دیگو بعد از بازی توی دوربین فریاد زد «این انتقام ما بود، این دست خدا بود!» این حرف‌ها شاید زیادی حماسی باشد، خود دیگو بعدها گفت آنقدرها هم در فکر جنگ فالکلند نبودم، فقط می‌خواستم مردمم خوشحال باشند. اما مگر پیروزی چیزی غیر از خوشحالی مردم است؟ دیگو بزرگترین ضدقهرمان دنیای ورزش است؛ تنها کسی که می‌توانست او را کنترل کند، بالا ببرد یا زمین بزند، خودش بود. ولی همیشه دنبال شادکردن مردمش بود. همیشه می‌جنگید و سعی می‌کرد طرف حق بایستد، به قول خودش همیشه یک انقلابی بود. مارادونا مثل تمام سال‌های زندگی‌اش، این‌جا هم رک و بی‌پرده صحبت می‌کند. او که در زاغه‌ای به نام و ییا فیور یتو در فقر به دنیا آمده و بزرگ شده، این‌جا هم اصطلاحات و ناسزاهای کوچه خیابانی را کنار نمی‌گذارد. فارغ از هر جنجالی، مارادونا یکی از بهترین فوتبالیست‌هایی است که تاریخ به خود دیده است. بازی‌خوانی او منحصربه فرد بود و اینکه چطور می‌تواند همه چیز را با دقت ببیند و همان‌طور که در این زندگینامه می‌بینید، تعریف کند، بی‌نظیر جلوه می‌کند. تمام روایت‌هایی که دیگو از بازی‌های مختلف روایت می‌کند، موبه‌مو بررسی شده و صحت آنها تأیید می‌شود. خوان ساستور یان، نویسنده آرژانتینی، می‌گوید مارادونا در اصل یک هنرمند است، چون از هیچ کس پیروی و تقلید نکرده و در واقع، آثاری خلق کرده که قبل از آن وجود نداشته است.
بخشی از کتاب
به محض رسیدن به آرژانتین، به کمپ تیم ملی و پیش بازیکنان رفتم. بازسازی تیم ملی آغاز شده بود و پروسه‌ی راحتی هم نبود. بچه ها توری را آغاز کرده بودند که با گند مساوی جلوی کلمبیا شروع و با شکوه برد مقابل آلمان، به پایان رسیده بود. به عنوان یک سرباز به تیم ملی آمده بودم و هر جایی که بیلاردو می‌خواست، آماده‌ی خدمت بودم. این مرد مصمم به نظر می‌رسید و من آماده بودم تا پای مرگ، دنبالش بروم. بازی‌های مقدماتی در ونزوئلا شروع شد. راحت بود؟ عمرا! برای ما قرار نبود هیچ چیز راحت باشد. شاید رقیب راحتی داشتیم، ولی آن موقع یازده بازیکن رقیب، تنها حریفمان نبودند. این تنها توصیفی است که حتی امروز می‌توانم به زبان بیاورم. داستان این است که به محض فرودمان در سن کریستودول، جمعیت از کنترل خارج شد. پلیس البته حضور داشت، ولی آن‌ها هم ونزوئلایی بودند. مردی دیوانه راهش را از بین جمعیت به سویم باز کرد و به محض اینکه به من رسید، محکم لگدی به زانویم زد. جنتیله، که در جام جهانی 82 آن‌قدر بد مرا زده بود، هم نمی‌توانست محکم‌تر از این بزند. لنگان‌لنگان به همراه دکتر رائول مادرو، راهی هتل شدم. همه ترسیده بودند. آن حرام‌زاده زانویم را درب‌وداغان کرده بود. تمام مدت شب قبل از بازی را در رختخواب و با کیسه یخ روی زانویم، گذراندم. تا ساعت 5 صبح خوابم نبرد. اولش فکر می‌کردم چیزی نیست، ولی رفته‌رفته بدتر می‌شد. برای تکمیل مصیبت هم، در طول آن مسابقه‌ی لعنتی و بقیه بازی‌ها، همه زانوی راستم را هدف می‌گرفتند. می‌گویم مسابقه‌ی لعنتی چون برای بردن آن خیلی به زحمت افتادیم؛ همان‌طور که همیشه می‌افتادیم. درحالی‌که مضطربانه منتظر سوت پایان بودیم، بازی را 3-2 به پایان بردیم.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است