اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

دلتنگی در فروشگاه اچ مارت

وضعیت: موجود
امتیاز:
گروه بندی
قطع

رقعی

نوع جلد

شمیز

تعداد صفحات

362

شابک

9786229853078

نوبت چاپ

3

تاریخ تجدید چاپ

1402-03-01

سال چاپ

1402

وزن

344

کد محصول

120409

قیمت پشت جلد

1950000


مشخصات تکمیلی :

(سرگذشتنامه موسیقی دانان ایالات متحده،آمریکاییان کره ای تبار)

تاریخ ورود محصول: 1401/11/26

قیمت برای شما: 1950000ریال

توضیحات

کتاب دلتنگی در فروشگاه اچ مارت، اثر میشل زانر است با ترجمه ی بهاره سید غفوری و چاپ انتشارات دانش آفرین.

این کتاب داستان زیبا و لطیفی درباره ی خانواده، غذا، غم و تحمل را روایت می کند. میشل زانر یک نویسنده، خواننده، ترانه سرا و گیتاریست خیره کننده است که در این اثر زندگی نامه خود را با شوخ طبعی به رشته ی تحریر درآورده است. او از دوران کودکی خود در مدرسه، از مبارزه با توقعات خاص و بالای مادرش، از نوجوانی سخت و دردناکش، از زندگی در آپارتمان کوچک مادربزرگش در سئول، از جایی که او هرشب با مادرش در کنار بشقاب های پر از غذا با هم غذا می خوردند و… سخن می گوید. مادر میشل بر اثر سرطان از دنیا می رود و او برای هویت جدید خود مبارزه می کند. اچ مارت یک فروشگاه زنجیره ای است که به طور تخصصی در حوزه غذاهای آسیایی فعالیت می کند. او از زمانی که مادرش فوت کرد، در اچ مارت گریه می کرد، چرا که تنها جایی بود که با دیدن هرچیز به یاد مادر و غذاهای خوشمزه اش می افتاد.

گزیده ای از کتاب

جذابیت زندگی کردن مانند یک موزیسین گشنه گدا به سرعت از بین رفت. چند شب در خانه نیکول و کلت و چند شب هم در خانه دوستم شانن ماندم. شانن از من یک سال بزرگتر بود و خانه داشت. ما در یک کلوپ موسیقی پانک به نام گل فروشی وقت گذرانی می کردیم که در اصل یک ساختمان غصب شده بود که فضای داخلی آن را تغییر دکوراسیون داده بودند. کراست پانک ها روی زمین می خوابیدند و بطری های شیشه ای را از روی پشت بام به داخل خیابان پرت می کردند و وقتی مست بودند به سمت دیوارهای کاذب، کارد آشپزخانه پرت می کردند.

وقتی مادرم را به عنوان حامی در کنار خود نداشتم، از مسئولیت هایی که در طول یک سال اخیر در موردشان جر و بحث می کردیم هم بیشتر فاصله گرفتم. فایل هایی که باید تکمیل می کردم و به کالج می فرستادم، مدارکی بودند که نصفه کاره روی دسکتاپ کامپیوتر پدرم باقی ماندند و من به سمت دور باطلی از مدرسه گریزی کشیده شدم. در کلاس ها شرکت نمی کردم، تکالیفم را انجام نمی دادن و از عقب افتادنم خجالت می کشیدم و چون نمی خواستم با معلمانی روبرو شوم که به من اهمیت می دادند، باز هم در کلاسها شرکت نمی کردم.

من روزهای زیادی بیرون کلاس در حیاط مدرسه می نشستم، در پارکینگ دبیرستان سیگار می کشیدم و نمی توانستم وارد مدرسه شوم. در مورد مردان خیالبافی می کردم. هر وسیله ای در اطرافم بود. برایم به آلت قتاله تبدیل شده بود. در اتوبان می شد له شد و یک ساختمان پنج طبقه به اندازه کافی بلند بود که بتوان از روی آن پایین پرید. وقتی بطری های شیشه پاک کن را می دیدم به این فکر می کردم که چقدر از آن را باید قورت بدهم؛ به دار زدن خودم با رشته نازکی که باعث بالا و پایین رفتن کرکره پنجره ها می شود، فکر می کردم.

 

محصولات مشابه