خیال کن رفته ام
رقعی
شمیز
381
9786229915998
1
1399-11-06
1398
306
86000
550000
(داستان های آمریکایی،قرن21م)
کتاب خیال کن رفته ام اثری است از آدام هزلت به ترجمه آیدا عباسی و چاپ انتشارات همان. این کتاب روایتگر داستانی است از عشق، تعهد و خانواده، ماجرایی که از زاویه دید پنج عضو یک خانواده روایت می شود، خانواده ای که یکی از ستون های آن، یعنی پدر، از بیماری رنج می برد و این درد و رنج تاثیر خود را خواه ناخواه بر دیگر اعضا باقی می گذارد.
مارگارت درست در روزهای نزدیک به ازدواج شان متوجه می شود که نامزدش جان از بیماری افسردگی رنج می برد، یک بیماری روانی که در اثر شرایط نامناسب موجود عود می کند و پس از گذشت مدتی بهبود می یابد؛ امکان برگشت این بیماری همواره وجود دارد، اما همه چیز به زندگی، اوضاع اجتماعی و شرایط خانوادگی باز می گردد. مارگارت ناگهان خود را با مردی جدید رو به رو می بیند، مردی که می تواند در همان حال رهایش کند و یا او را به عنوان همسر خود بپذیرد و تمام عواقب کارش را به عهده بگیرد. مارگارت راه دوم را برمی گزیند و حالا هفده هجده سال از آن دوره می گذرد. آن ها سه فرزند مشترک دارند و بیماری جان هرگز مثل گذشته بازنگشته است هرچند گاه به گاه فراز و فرودهایی در رفتارش مشاهده می شود.
اگر آن زمان امید داشتم که گناه نزدیکی ام با کالی به مرور زمان در نظرش کم رنگ شود، سخت در اشتباه بودم. رفته رفته این احساس شدیدتر هم شد. فقط موضوع مرد بودنم نبود که او را پس می زد، یا باعث درد و رنجش می شد، بلکه مسئله سفید پوست بودنم هم بود. اما هنوز اجازه می داد نزدیکش باشم، آن هم وقتی بیست دقیقه قبلش بلند بلند بخش هایی از کتاب آندریا دورکین یا سوجورنر تروث را می خواندم. این اشتباه در نظرم تمامی نداشت. تمام تلاشم را کردم تا فقط بر خوشایند او تمرکز کنم و برای رعایت او، وجود خودم را نادیده بگیرم، ولی آدم سیاسی به این سادگی ها تبعید نمی شود. بله، می خواستم خودم را محروم کنم و از لذت های خودم دست بشویم، چون اگر عاشق نتواند از خود بگذرد، چطور می تواند ادعای عاشقی داشته باشد؟ ولی قضیه خاص تر از آن بود. طولی نکشید که ماهیت تسلیم شدنم تغییر کرد و تبدیل شد به چیزی سنگین تر: مایل بودم برده کالی باشم تا تبعیض نژادی را معکوس کنم. این جا به جایی به نحو معنادار کجا می توانست رخ بدهد جز در رنج روحی ناشی از نزدیکی؟