اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

خون سخن نمی گوید

وضعیت: ناموجود
امتیاز:
ناشر
مترجم
گروه بندی
قطع

رقعی

نوع جلد

شمیز

تعداد صفحات

440

شابک

9789641721543

نوبت چاپ

1

سال چاپ

1399

وزن

426

کد محصول

91875

قیمت پشت جلد

1950000


مشخصات تکمیلی :

(داستان های ترکی،ترکیه،قرن 20م)

تاریخ ورود محصول: 1399/04/02

قیمت برای شما: 1950000ریال

توضیحات

کتاب خون سخن نمی گوید اثر ناظم حکمت است به ترجمه ایرج نوبخت و چاپ انتشارات دنیای نو.

این کتاب از دوستی ها، دشمنی ها و خیانت حکایت دارد و ماجرایی پیرامون دو نسل از اهالی استانبول را به قلم نویسنده ای که از نظر تکنیک و تفکر در دوران پختگی خود به سر می برد روایت می کند. حکمت در کتاب خود از مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی دوره خاصی از تاریخ ترکیه که داستان خود را در آن پیش می برد  غافل نشده و جزئیات را در روند قصه گویی خود مورد توجه قرار داده است.

«اوستا نوری» جوانی بیست و پنج ساله است که بنا به دلایلی یک چشم خود را از دست داده و بعد از اخراج از کار سابقش به علت نقص جسمی، تعمیرگاه خودش را راه انداخته؛ «گلزار» دختری است در محله آن ها، دختری که همه از او به عنوان زنی بدکاره یاد می کنند اما اوستا به این فکر می کند که آیا گلزار مثل کنیز داستانی است که خوانده، کنیزی که پاشازاده ای او را آبستن کرد؟ درست مثل گلزار نه ساله که خانواده مظفر پاشا او را به فرزندی گرفتند و پسرشان پس از آن که کار خود را انجام داد او را رها ساخت!

گزیده ای از کتاب

-الهی پسرم. مگه با کت و کفش دادن من و تو این همه لخت و پتی خدا صاحب رخت و لباس می شن؟

اوستا سکوت کرد. دفعتا کاری که کرده بود در نظرش بی معنی و خنده دار جلوه کرد. داشت از پله ها بالا می رفت که ایستاد و گفت:

-حرفت حقه مادر. اما چه باید کرد؟ بایس یه کارایی کرد؟ دنیا افتضاحه. دنیا پر از ظلم و بی عدالتی یه مادر. چه باید کرد؟

اوستا، این «چه باید کرد؟» را از عبدالرحمن نمی پرسید. چون که می دانست او هم نمی داند که «چه باید کرد» معتقد بود هرکسی برای کشتن و خاکستر ساختن نفس خود به تنهایی راه درازی در پیش دارد و احتیاج به صبر بسیار. در حالی که صبر و شکیبایی اوستا روز به روز کمتر می شد. عبدالرحمن، «اوستا» را عادت داده بود که با اطمینان به سرنوشت و تقدیر بنگرد. و او هم مدام در میان این تاریکی و این سیاهی راکد و مرداب گونه سرنوشت نام؛ دراز می کشید و استراحت می کرد. اما در اثر هر حادثه ای کوچک از فرورفتن و غرق شدن در این مرداب به وحشت می افتاد و به بیرون می پرید. در کشاکش این احوال که تلاش می کرد و برمی خاست، آخرین حادثه؛ یعنی یک صندوق قدیمی و فراموش شده سبب شد زندگی برای او جهنم شود و آن حادثه اینطور اتفاق افتاد:

یک روز که اوستا زودتر از روزهای دیگر از سرکار برگشته بود، دید در خانه نیمه باز است…

محصولات مشابه