تو کی هستی؟ 1
رقعی
شمیز
68
9786226388184
1
1400
83
113656
250000
(داستان های فارسی،قرن 14)
کتاب تو کی هستی؟ 1، اثر شادلین نامور است به چاپ انتشارات آناپنا.
شخصیت اصلی داستان پیش رو دختری 15 ساله به نام شادلین است. او علاقه ی خاصی به داستان و فیلم های ترسناک و احساسی دارد. تا جایی که هرچیزی را به شکل اشباح می بیند. او با برادرش «نامین» فیلم های ترسناک زیادی تماشا می کند. هنگامی که پدر و مادر بچه ها تصمیم می گیرند به جای تعطیلات تابستان، آنها را به مدرسه ی شبانه روزی بفرستند، دختر و پسر به همراه دوستان خود «ملینا و دیانا» به اجبار به مدرسه ی شبانه روزی می روند. اما آیا به آنها خوش می گذرد یا مانند فیلم های ترسناک به مدرسه ای تسخیرشده توسط ارواح خواهند رفت؟
امروز روز کسل کننده ای است. برادرم نامین با دوستانش به فوتبال رفته و مادر و پدرم هم در اتاق های کارشان مشغول حل مسایل پیچیده اند. من هم کوله ام را برداشتم و به مامان و بابا خبر دادم که به بیرون می روم. کلید دوچرخه ام را برداشتم؛ بنابر دستورهای مامان، قبل از تاریک شدن هوا باید خانه باشم. دوچرخه ام را برداشتم و به راه افتادم. دومین هفته تابستان بود و بیشتر مردم شهر از کمپ ها برگشته بودند و شهر به اندازه هفته اول، خلوت و خالی از سکنه نبود. کمی شهر به جنب و جوش افتاده بود و از بی رنگی خارج شده بود. در کنار ساحل در حال دوچرخه سواری بودم و آن بوی خوش ساحل را با تمام وجودم به ریه هایم می کشیدم تا روحم را جلا ببخشد و مثل خودش تازه و پاک کند. ساحل ذهنیت های قشنگی به من می دهد. ساحل بهترین جا برای آرامش روحی و جسمی من است؛ زیرا می تواند عقل و روحم را شاداب و پرطراوت کند. دوچرخه ام را قفل کردم تا آخرین عکس هایم را با ساحل در این تابستان رقم بزنم. از پله ها به پایین رفتم. پس از گرفتن عکس بر صخره ای در کنار ساحل نشستم و شروع به نوشتن کردم. در همین میان سرم را از دفتر سفیدی که با نوشته های من رنگ پیدا کرده بود بیرون کشیدم تا نفسی تازه کنم و انگشتانم را استراحت دهم. در کف آب چیزی براق توجه ام را به خودش جلب کرد. نیمی از آن با ماسه های ریز پوشیده شده بود و نیمی دیگرش نور را مستقیم به چشمان من بازتاب می داد. کمی جلوتر رفتم آب خنک دریا ازلابه لای انگشتان پایم به آرامی می گذشت و ماسه ها را زیر پایم جابه جا می کرد. زیبایی و آرامش خاصی به همراه داشت. دریا بسان دختری بود که پیراهن آبی بر تن کرده و موج لباسش چیزهای ارزشمندی را جا به جا می کرد.