استاد معین محترم است (مجموعه:مترو نوشت ها،تاکسی نوشت ها،کافه نوشت ها)

(داستان های کوتاه فارسی،قرن 14،مقدمه:سیروس علی نژاد)
170,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 206
شابک 9786222341251
تاریخ ورود 1400/02/21
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1400
وزن (گرم) 205
قیمت پشت جلد 170,000 تومان
کد کالا 102996
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب استاد معین محترم است، مجموعه‌ای است از مترونوشت‌ها، تاکسی‌نوشت‌ها و کافه‌نوشت‌ها به قلم بهناز جلالی‌پور، با مقدمه‌ی سیروس علی‌نژاد و چاپ انتشارات روزنه. کتاب پیش رو مجموعه‌ای از روایات کوتاه و مستند را در خود جای داده که نویسنده با حضور در وسایل حمل‌ونقل عمومی و همراهی کوتاه با مردمی از اهالی این کشور، که به‌دلیل جنسیت نویسنده عموما زنان هستند، و آنچه که میان آن‌ها ردوبدل می‌شود و گفت‌وگوهایی که به نظاره می‌نشیند، نگارش کرده است. این روایات چهره‌ای از جامعه‌ی ما را به تماشا می‌گذارند و هرچند براساس همراهی با زنان شکل گرفته‌اند اما در آن‌ها می‌توان ردپای مردان را نیز به نظاره نشست و تنها به حکایاتی زنانه که قصد پرداختن به زنان با باورهای رایج موجود درباره‌ی آن‌ها را دارند، محدود نمی‌شود.
بخشی از کتاب
هر دو کم‌تر از 30 سال دارند و حالا پر سروصداتر شروع کرده‌اند حال و احوال دور و نزدیک را پرسیدن. بعد بحث رسید به شوهر و مادرشوهر این یکی که نزدیک‌تر به من ایستاده و زیادی تکان می‌خورد. مدام هم ریسه می‌رود و هی مجبور است دستش را بگیرد جلوی دهانش. نگار هم همین است. بین دو کلام حرف جدی هم آن‌قدر ریسه می‌رود که از همه جدیتش چیزی نمی‌ماند. آن یکی اما بیشتر با موهایش بازی می‌کند و گاهی مژه‌هایش را نظم می‌دهد... ماندان همیشه دنبال آیینه است تا مژه‌ها و طره موهایش را سروسامان دهد... نگار که نزدیک من است، سراغ خواهر ماندان را می‌گیرد. او هم همان‌طور که موهایش را نظم می‌دهد آهی می‌کشد که خیلی هم دلسوزانه نیست، بعد پشت چشم نازک می‌کند که: «کار همه‌مون شده غصه‌خوردن، شوهرش خیلی اذیتش می‌کنه، البته خیلی هم بد نیست، خوب کار می‌کنه. عین چی کار می‌کنه.» نگار می‌گوید: «ببین مرد جماعت را آدم حساب کنی، حال و روزت می‌شه عین خواهرت. اون هم باید سنگین و رنگین می‌نشست خونه‌اش و به خودش و زندگی‌اش می‌رسید.» ماندان کلافه‌طور جواب می‌دهد: «چقدر گفتم به خودت برس، چقدر گفتم یه کم زبون بریز برای این شوهره، گوش نکرد که.» نگار می‌گوید: «همین دیگه، هی رفت کار کرد، این‌طوری بدبخت شد. حالا شوهرش زبونش دراز شده. مجبوره تا آخر عمر همین‌طور جون بکنه. از اول باید می‌نشست خونه و خانمی‌اش را می‌کرد.» ماندان روسری ساتنش را روی سر کمی جا‌به‌جا می‌کند و گره‌اش را شل و سفت می‌کند و با لحن آرام‌تری می‌گوید: «حالا درسته شوهرش دست بزن داره، خیلی هم بددهن هست، اما خدایی اهل کار و زندگی هم هست، خیلی کار می‌کنه، بدتر از خواهرم جون می‌کنه. شوهر خوبیه بابا، حالا دو تا هم تو سر این می‌زنه، بهتر از اینه که کار نکنه.»
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است