از پمبا تا ماریانا
رقعی
شمیز
200
9786227177992
5
1400-11-02
1400
229
99584
500000
(داستان های کوتاه فارسی،قرن 14)
کتاب از پِمبا تا ماریانا، به قلم محمد قنبری نگارش شده و از سوی انتشارات شهید کاظمی در 200 صفحه منتشر و روانه بازار کتاب شده است.
کتاب حاضر روایتی از انسان هاست که هنگام توسل به اجنه و قدرت های شیطانی خود را از ولایت خدا خارج می کنند و تحت بندگی شیاطین قرار می گیرند. هم اکنون در جهان هستی استفاده از قدرت های ماورایی و شیطانی، در دستور کار سازمان های اطلاعاتی و امنیتی دنیا، برای دستیابی به مقاصد خاص سازمانی قرار گرفته است و لازم است بشر نسبت به این مسائل آگاهی کامل داشته و بسیار هوشیار باشد. این دست مسائل در کتاب پیش رو به تفصیل در قالب رُمان مورد پردازش قرار گرفته است.
آن شب گذشت. نزدیک سحر دلم برای معصومه تنگ شد. همین که اراده کردم، خودم را کنار سجاده اش دیدم. چادر نماز سفیدش را رویش کشیده بود و همان جا روی سجاده خوابش برده بود. تسبیح تربتش در بین انگشتانش بود. بالای سرش نشستم و با انگشتانم وسط ابروهایش را نوازش می کردم و با او صحبت می کردم:« عزیزم! ازت ممنونم که این قدر برای شفای من تلاش می کنی. من کنارت بودم و متوجه این همه محبت و دوست داشتنت نشده بودم. اگر خدا خواست و دوباره به زندگی برگشتم، ایشالا برات تلافی می کنم. دوست دارم دوباره وقتی بر می گردم خونه، بوی غذا بخوره به مشامم و یه دل سیر نگات کنم و با عشق غذا بخوریم با هم…
همین طور که مشغول صحبت بودم، ناگهان معصومه از خواب پرید و روی سجاده اش نشست. شروع کرد به گریه کردن. بلند بلند، هق هق می کرد! طوری که مادرش و محمد را بیدار کرد و سراسیمه به اتاق پذیرایی کشاندشان! مادرش با دست به صورت خودش کوبید و گفت:« خدا مرگم بده! چی شده مادر؟ آقا مهران طوریش شده؟»
معصومه سر محمد داد زد و گفت:« برو تلفن رو بیار!»
محمد مثل فنر پرید از اتاقش گوشی تلفن بی سیم را آورد. از وقتی که نامزده کرده بود، هر شب قبل از خواب، ساعت ها با نامزدش حرف می زد. گوشی را داد به معصومه.