ادبیات امروز،فانته 4 (رویاهای بانکرهیل)
رقعی
شمیز
176
9786003539969
1
1401
179
113541
580000
(داستان های آمریکایی،قرن 20م)
کتاب ادبیات امروز، فانته 4 (رویاهای بانکرهیل)، اثر جان فانته است با ترجمه ی محمدرضا شکاری و چاپ انتشارات افق.
کتاب پیش رو جلد چهارم از مجموعه ی ادبیات امروز، نوشته ی جان فانته است. شخصیت اصلی کتاب آرتورو باندینی نام دارد؛ جان فانته در زمانی که بینایی اش را از دست داده بود، به کمک همسرش این کتاب را به نگارش درآورد. مولف به زندگی قهرمان داستانش در جایگاه یک روسپی هالیوود با نگاهی طنزآمیز می نگرد. کتاب از سخت کوشی و جاه طلبی های یک جوان سخن می گوید. از رابطه ی عاشقانه ای که او با نویسندگی و کار خود برقرار می کند. آرتور بدلیل علاقه اش به نویسندگی، در ابتدا با کار ویراستاری آغاز می کند و سپس با تلاش های فراوان بهترین فیلم نامه نویس هالیوود می شود و…
روزها گذشتند. ماه اوت از راه رسید، گرم و چسبناک. یک شب باران آمد. مردم از هتل بیرون زدند و وسط خیابان ایستادند؛ می خواستند باران را توی مشتشان بگیرند. عطری دلپذیر بانکرهیل را فرا گرفت. باران به صورت هایمان خورد. بعد قطع شد. سخت کار می کردم، مشغول نوشتن داستان کوتاهی بودم. کارم را با خودم به دفتر دومونت بردم. در طول روز چند بار آمد و چیزی را که نوشته بودم، خواند. یکهو کاغذ را از ماشین تحریرم پاره کرد.
گفت: «تو اخراجی.» می لرزید. «داستانت رو وردار و برو بیرون.»
آنجا را ترک کردم. رفتم سینما. سلانه سلانه خیابان اصلی را پایین رفتم و به فولیز رسیدم، سردرش با اسم جینجربریتون می درخشید. وسط رقصش بود، از روی پرده ها تاب می خورد و عین نقاشی های روبنس بی نقص بود. روی یک صندلی در ردیف اول نشستم و با اشتیاق تماشایش کردم. معرکه بود، با نشیمنگاهی شبیه نشیمنگاه اسبی جوان، با پاشنه بلند روی صحنه راه می رفت، پشتش را به تماشاچی ها می کرد، خم می شد از بین پاهایش به ما نگاه می کرد. از نظر هیکل او قهرمان جهان بود، بی رقیب، پوستش عین گوشت خربزه ی قندک می درخشید. موی بلند قرمزش تا کمرش می رسید و اندام والکری گونه اش به شکل جنون آمیزی می چرخید. تماشاچی ها هورا کشیدند و سوت زدند. عصبانی ام کردند. چرا این قدر بی ادب بودند؟ با همان هلهله ای به این اثر هنری نگاه می کردند که انگار مسابقه ی بوکس بود. توهین آمیز بود. وقتی او صحنه را ترک کرد تشویق ها زننده و دردناک شدند. تحملش را نداشتم و از سال بیرون آمدم. عصبانی به هتلم برگشتم. پشت ماشین تحریرم نشستم و نامه ای برای جینجر بریتون نوشتم:
جینجر بریتون عزیزم
دوستت دارم. امروز دیدمت و یک دل نه صد دل عاشقت شدم. برایم محترمی. دلم می خواهد با تو آشنا شوم و…