ادبیات امروز،رمان19 (مرده ای که حالش خوب است)
3
1398-02-08
1398
266
8689
350000
رماني است از احمد آرام به چاپ انتشارات افق. قصه زندگي پسري با پدري بي خيال، خوش گذران و عياش اما دوست داشتني، سرگذشتي كه در حال و هواي جنوب كشور روايت مي شود. داستان سرآغازي واقع گرا دارد اما به تدريج از واقعيت دور مي شود و با وهم و خيال و جادو مي آويزد. پدري كه سه بار مرده و سرگذشتي عجيب و غريب را تجربه كرده است، مردي با زندگي غيرعادي، بي نظم و سرشار از خطاهاي كوچك و بزرگ.
دوباره كوبه ها را به صدا در آورد. صداي كوبه ها مثل صداي توپ توي كله ام مي تركيد.
«اين كيه كه نفس نفس مي زنه؟»
نگاهش كردم. پشتش را به در تكيه داد. رنگش پريده بود و چشم هاش گشاد شده بود. هي داشتم به خودم مي گفتم خدا كند همه ي امروز، از كله ي سحر تا حالا، خواب ديده باشم.
«اي واي دارم صداي قلب شو مي شنفم! ولي اين صدا با صداي قلب ما آدما فرق مي كنه. تو مي شنفي پسرم؟ اي واي يه صداي ريز وحشت زده.»
به خودم گفتم انگار كله زده و دارد قاطي پاطي حرف مي زند.
«نمي شنفي پسرم؟ چه بد. ولي من مي شنفم. نفسش به مقنعه م مي خوره. نفسش داغه.»
آهسته نشست كنارم و كله اش را به سمت شانه چپش چرخاند. بهش نزديك شدم…