آشغالدونی
3
1399-10-30
1399
113
66464
180000
(داستانهای فارسی،قرن 14)
اثری است از غلامحسین ساعدی به چاپ انتشارات نگاه. داستانی با درون مایه اجتماعی و نگاهی ویژه به فقر و تنگدستی از روزگار پدر و پسری تهی دست که مجبور به زندگی در همسایگی یک بیمارستان می شوند و سرنوشتشان به سرنوشت اهالی بیمارستان گره می خورد. راوی داستان پسری هفده، هجده ساله است که ماجرای آوارگی و خانه به دوشی شان را تا پیش از ورود به مریضخانه شرح می دهد و آن چه را در گذر زمان بعد از ورود به آن جا رخ می دهد بیان می کند. ساعدی در “آشغالدونی” همانند دیگر آثارش ناملایمات اجتماعی را به نمایش می گذارد و قدمی برای نجات و آگاهی محرومان برمی دارد.
عصری بابام حالش خوب نبود، پای دیوار دراز کشیده بود و بریده بریده نفس می کشید. بعد چند بار بالا آوردن، رنگش برگشته، زرد شده بود، پای چشم هاش باد کرده بود، پلک هاش می لرزید و دست هاش بی خودی تکان می خورد. من نشسته بودم کنار جدول خیابان اوقاتم تلخ بود، حوصله نداشتم، منتظر بودم بابام خواب بره، بلند شم و سری به خیابان روبروئی بزنم که پر دار و درخت بود و رفت و آمد زیادی داشت. که صدای زهرا رو شنیدم. پشت نرده ها ایستاده بود و با نیش باز منو می پایید. بلند شدم و جلو رفتم. با صدای لوسی پرسید: «چه کار می کردی؟»
گفتم: «هیچ کار.»
دست منو گرفت تو مشتش و گفت: «حوصله ت سر رفته؟»
جواب ندادم دستمو عقب کشیدم. دوربرشو نگاه کرد و گفت: «می خوای بیای تو، مریضخونه رو تماشا کنی؟»
گفتم: «آره که می خوام.»