ژوزف بالسامو (2جلدی)
(داستان های فرانسه،قرن 19)
موجود
ناشر | تاو |
---|---|
مولف | الکساندر دوما |
مترجم | ذبیح الله منصوری |
قطع | وزیری |
نوع جلد | زرکوب |
تعداد صفحات | 1519 |
شابک | 9786227649017 |
تاریخ ورود | 1400/11/17 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 1961 |
کد کالا | 110726 |
قیمت پشت جلد | 7,250,000﷼ |
قیمت برای شما
7,250,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
این اثر یکی از آثار مشهور ادبی جهان است که خواننده با مطالعهی آن با روند و چگونگی پیروزی انقلاب فرانسه آشنا میشود. الکساندر دوما در این اثر خود که اولین کتاب از مجموعه کتابهای تاریخی او به حساب میآید، به بیان وقایع انقلاب فرانسه از زمان سلطنت لویی پانزدهم تا موقع اعدام لویی شانزدهم و همسرش پرداخته است. مجموعهی دوجلدی حاضر از بینظیرترین آثار الکساندر دوما است که با قلمی زیبا و غیرقابلوصف به رشتهی تحریر درآمده است.
بخشی از کتاب
با اینکه خود شاه نخستوزیرش را احضار کرده بود، از دیدار او خوشش نیامد. نه اینکه از او نفرت داشت، بلکه از این جهت که میدانست هروقت نخستوزیر صحبت میکند، باید خود را برای شنیدن چیزهای کسالتآور آماده کند.
شاه به کلی احضار نخستوزیر را فراموش کرد، لذا از دیدار او یکه خورد و گفت: «آقای شوازول، این شما هستید؟»
شوازول گفت: «من برای اینکه شرفیاب شوم، مشغول پوشیدن لباس بودم که امر ملوکانه را برای شرفیابی به من ابلاغ کردند.»
شاه برای اینکه دست پیش را بگیرد و نخست وزیر را از هیبت خود بترساند، ابروان را به هم آورد و گفت: «آیا میدانید که من برای موضوع مهمی شما را احضار کردم؟»
ولی نخستوزیر از کسانی نبود که از هیبت شاه بترسد و سر را فرود آورد و گفت: «بنده هم قصد دارم که مسائل مهمی را به عرض ملوکانه برسانم.»
نخستوزیر این را گفت: «و نظری به طرف ولیعهد انداخت و دید که وی خود را با ساعت مشغول کرده و شاه که نمیخواست مسائل جدی مطرح شود، فکر کرد خوب است شوازول را بترساند و جلوی عرایض او را بگیرد و زود او را مرخص کند. لذا گفت: «امروز وقت من خیلی کم است، با این وصف، شما را احضار کردم تا بگویم میخواستند ویکونت ژان دو باری را به قتل برسانند!»
نخستوزیر گفت: «کسی قصد قتل او را نداشت و فقط اندکی ساعد او مجروح شد و من هم میخواستم راجع به همین موضوع شرفیاب شوم.»
شاه گفت: «از این قرار شما از واقعه اطلاع دارید؟»
نخستوزیر گفت: «بلی، کاملا اطلاع دارم.»
ولیعهد ظاهرا مشغول سوار کردن ساعت بود، ولی به دقت به سخنان شاه و نخستوزیر گوش میداد.
شاه گفت: «اینک گوش کنید تا بگویم این واقعه چطور اتفاق افتاده است.»
شاه به کلی احضار نخستوزیر را فراموش کرد، لذا از دیدار او یکه خورد و گفت: «آقای شوازول، این شما هستید؟»
شوازول گفت: «من برای اینکه شرفیاب شوم، مشغول پوشیدن لباس بودم که امر ملوکانه را برای شرفیابی به من ابلاغ کردند.»
شاه برای اینکه دست پیش را بگیرد و نخست وزیر را از هیبت خود بترساند، ابروان را به هم آورد و گفت: «آیا میدانید که من برای موضوع مهمی شما را احضار کردم؟»
ولی نخستوزیر از کسانی نبود که از هیبت شاه بترسد و سر را فرود آورد و گفت: «بنده هم قصد دارم که مسائل مهمی را به عرض ملوکانه برسانم.»
نخستوزیر این را گفت: «و نظری به طرف ولیعهد انداخت و دید که وی خود را با ساعت مشغول کرده و شاه که نمیخواست مسائل جدی مطرح شود، فکر کرد خوب است شوازول را بترساند و جلوی عرایض او را بگیرد و زود او را مرخص کند. لذا گفت: «امروز وقت من خیلی کم است، با این وصف، شما را احضار کردم تا بگویم میخواستند ویکونت ژان دو باری را به قتل برسانند!»
نخستوزیر گفت: «کسی قصد قتل او را نداشت و فقط اندکی ساعد او مجروح شد و من هم میخواستم راجع به همین موضوع شرفیاب شوم.»
شاه گفت: «از این قرار شما از واقعه اطلاع دارید؟»
نخستوزیر گفت: «بلی، کاملا اطلاع دارم.»
ولیعهد ظاهرا مشغول سوار کردن ساعت بود، ولی به دقت به سخنان شاه و نخستوزیر گوش میداد.
شاه گفت: «اینک گوش کنید تا بگویم این واقعه چطور اتفاق افتاده است.»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر