تب سکوها (ادبیات ورزشی،زندگی نامه29)
(سرگذشتنامه فوتبال انگلستان)
موجود
ناشر | گلگشت |
---|---|
مولف | نیک هورنبی |
مترجم | کوروش کازرانی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 337 |
شابک | 9786226489485 |
تاریخ ورود | 1401/10/24 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1401 |
وزن (گرم) | 302 |
کد کالا | 119190 |
قیمت پشت جلد | 2,050,000﷼ |
قیمت برای شما
2,050,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب تب سکوها، قصهی نیک هورنبی از عشقش به فوتبال، ورزشگاه هایبوری و باشگاه آرسنال است. عشقی که در 11 سالگی گریبانش را گرفت. داستان پسرکی که فوتبال کمکش کرد تا با سختیها و آسیبهای زندگیاش به عنوان مردی حساس کنار بیاید: طلاق والدینش، عاشقانههای بیسرانجام و افسردگیهای طولانی مدتِ نویسندهی جوانی که کسی آثارش را چاپ نمیکرد و جدی نمیگرفت.
کتاب تب سکوها بیش از یک میلیون نسخه در انگلستان فروش رفت و جایزهی کتاب ورزشی سال در 1992 را دریافت کرد.
موضوع اصلی کتاب تب سکوها، این است که با عشق، میتوان از ناامیدیها، شکستها و روزهای سخت عبور کرد. هورنتی در رمانش مینویسد: «در نهایت بیش از هر دورهی دیگری در زندگیم، در دوران هواداریم یاد گرفتم که برایم اهمیتی ندارد اوضاع چقدر بد است، نتایج ربطی به سایر چیزها ندارد.» که ثابت میکند عشق میتواند ناامیدی و شکست را قابل تحمل کند، چون حتی اگر تیم محبوبتان شکست بخورد یا دوران بدی داشته باشد، عشق به بازی زیبا هرگز محو نخواهد شد. تب سکوها مضمونی مشابه فیلم معروف «زمانی که بازی قد علم میکند» دارد. فیلم دربارهی مربی فوتبالی است که دچار حملهی قلبی میشود و مجبور میشود از مربیگری کنار بکشد و پسر بزرگش را بدون پدر و مربی رها کند. مربی لادوسر به عشقش به بازی پیمیبرد و به شکل معجزهآسایی بهبود مییابد و به مربیگری باز میگردد. این دو داستان شباهت بسیاری به هم دارند، چون مربی لادوسر و نیک هورنبی با وجود روزهای سختی که پشت سر میگذارند، عاشق بازی (یا همان زندگی) هستند.
کتاب تب سکوها بیش از یک میلیون نسخه در انگلستان فروش رفت و جایزهی کتاب ورزشی سال در 1992 را دریافت کرد.
موضوع اصلی کتاب تب سکوها، این است که با عشق، میتوان از ناامیدیها، شکستها و روزهای سخت عبور کرد. هورنتی در رمانش مینویسد: «در نهایت بیش از هر دورهی دیگری در زندگیم، در دوران هواداریم یاد گرفتم که برایم اهمیتی ندارد اوضاع چقدر بد است، نتایج ربطی به سایر چیزها ندارد.» که ثابت میکند عشق میتواند ناامیدی و شکست را قابل تحمل کند، چون حتی اگر تیم محبوبتان شکست بخورد یا دوران بدی داشته باشد، عشق به بازی زیبا هرگز محو نخواهد شد. تب سکوها مضمونی مشابه فیلم معروف «زمانی که بازی قد علم میکند» دارد. فیلم دربارهی مربی فوتبالی است که دچار حملهی قلبی میشود و مجبور میشود از مربیگری کنار بکشد و پسر بزرگش را بدون پدر و مربی رها کند. مربی لادوسر به عشقش به بازی پیمیبرد و به شکل معجزهآسایی بهبود مییابد و به مربیگری باز میگردد. این دو داستان شباهت بسیاری به هم دارند، چون مربی لادوسر و نیک هورنبی با وجود روزهای سختی که پشت سر میگذارند، عاشق بازی (یا همان زندگی) هستند.
بخشی از کتاب
حس تعلق داشتن» نکتهای کلیدی برای درک این است که چرا مردم برای تماشای یک بازی بیمعنی در پلیموث، چهارشنبه شب به آنجا سفر میکنند؛ همچنانکه بدون وجودش، فوتبال به معنای «تجارت» شکستخوردهای بیش نیست. آخرش کجاست؟ آیا باشگاه بیشتر به من تعلق دارد یا هوادارانی که هر هفته طول و عرض کشور را طی میکنند؟ پیرمردی را تصور کنید که در سال فقط دَه مرتبه به هایبوری میرود اما همچنان از سال 1938 پای ثابت ورزشگاه است؛ آیا باشگاه به او یا او به باشگاه تعلق ندارد؟ البته که دارد؛ اما چند سال طول کشید تا این را بفهمم. در مورد حالوهوای آن زمان خودم بهتر است بگویم هیچگاه بدون رنج، گنجی میسر نمیشود؛ مگر اینکه سردوگرمچشیده باشم، شالم از گریه خیس باشد و بیش از قیمت واقعی بها پرداخته باشم. لبکلام اینکه بعدها دریافتم فقط در روزهای خوشی نمیشود خوش گذراند و پز داد.
من برای تیم یا دیگر طرفداران ناراحت نبودم، بلکه برای خودم اندوهگین بودم. هرچند حالا میفهمم که «غم» در فوتبال همین شکلی است. وقتی تیممان در ومبلی میبازد به اشتیاقی میاندیشیم که از ما دریغ شده و البته همکلاسیها و همکارانمان که دوشنبه صبح باید با آنها روبرو شویم و بعدتر هم دیگر بعید است دوباره به خودمان اجازه دهیم که تا این حد آسیبپذیر باشیم. احساس کردم که شجاعت لازم برای تبدیلشدن به یک هوادار فوتبال را ندارم. چگونه میتوانم دوباره مرورش کنم؟ آیا تا آخر عمر قرار است هر سه یا چهار سال به ومبلی بیایم و با چنین سرنوشتی مواجه شوم؟
آرزو نمیکنم که میانهی فصل بمیرم اما از طرفی، جزو افرادیام که اگر خاکسترم را دور زمین هایبوری بپاشند، احتمالا خوشحال شوم (هرچند میدانم محدودیتهایی هم وجود دارد: بسیاری از زنان بیوه با باشگاه تماس گرفته و نگرانی خود را در مورد وضعیت چمن ابراز میکنند؛ اینکه زمین، قدرت پاسخگویی ضعیفی نسبت به محتویات و گلدانهای پرتعداد مردگان دارد!). تصورش هم جالب است که به این شکل بتوانم داخل استادیوم پرسه زده و بازی تیم اصلی را روز شنبه و سپس بازی تیم ذخیرهها را ببینم. دوست دارم حس کنم که بچهها و نوههایم هوادار آرسنالاند و کنار آنها به تماشای بازیها خواهم نشست. به نظر ایده بدی برای گذراندن حیات اخروی نیست و مسلما ترجیح میدهم بجای اینکه روی اقیانوس اطلس یا روی یک کوه رهایم کنند، خاکسترم را اطراف جایگاه شرقی هایبوری بپاشند.
من برای تیم یا دیگر طرفداران ناراحت نبودم، بلکه برای خودم اندوهگین بودم. هرچند حالا میفهمم که «غم» در فوتبال همین شکلی است. وقتی تیممان در ومبلی میبازد به اشتیاقی میاندیشیم که از ما دریغ شده و البته همکلاسیها و همکارانمان که دوشنبه صبح باید با آنها روبرو شویم و بعدتر هم دیگر بعید است دوباره به خودمان اجازه دهیم که تا این حد آسیبپذیر باشیم. احساس کردم که شجاعت لازم برای تبدیلشدن به یک هوادار فوتبال را ندارم. چگونه میتوانم دوباره مرورش کنم؟ آیا تا آخر عمر قرار است هر سه یا چهار سال به ومبلی بیایم و با چنین سرنوشتی مواجه شوم؟
آرزو نمیکنم که میانهی فصل بمیرم اما از طرفی، جزو افرادیام که اگر خاکسترم را دور زمین هایبوری بپاشند، احتمالا خوشحال شوم (هرچند میدانم محدودیتهایی هم وجود دارد: بسیاری از زنان بیوه با باشگاه تماس گرفته و نگرانی خود را در مورد وضعیت چمن ابراز میکنند؛ اینکه زمین، قدرت پاسخگویی ضعیفی نسبت به محتویات و گلدانهای پرتعداد مردگان دارد!). تصورش هم جالب است که به این شکل بتوانم داخل استادیوم پرسه زده و بازی تیم اصلی را روز شنبه و سپس بازی تیم ذخیرهها را ببینم. دوست دارم حس کنم که بچهها و نوههایم هوادار آرسنالاند و کنار آنها به تماشای بازیها خواهم نشست. به نظر ایده بدی برای گذراندن حیات اخروی نیست و مسلما ترجیح میدهم بجای اینکه روی اقیانوس اطلس یا روی یک کوه رهایم کنند، خاکسترم را اطراف جایگاه شرقی هایبوری بپاشند.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر