بهترین داستان های کوتاه ارنست میلر همینگوی
(داستانهای کوتاه آمریکایی،قرن20م،گزیده،ترجمه و با مقدمه:احمد گلشیری،کمترین نوبت چاپ:پنجم،بیشترین نوبت چاپ:چهاردهم)
موجود
ناشر | نگاه |
---|---|
مولف | ارنست همینگوی |
مترجم | احمد گلشیری |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 438 |
شابک | 9789643512965 |
تاریخ ورود | 1387/02/04 |
نوبت چاپ | 9 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 421 |
کد کالا | 6148 |
قیمت پشت جلد | 2,950,000﷼ |
قیمت برای شما
2,950,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
ارنست همینگوی: ۱۹۶۱-۱۸۹۹ آمریکا. نویسنده، روزنامهنگار و برندهی جایزهی پولیتزر ۱۹۵۲ و نوبل در سال ۱۹۵۴.
همینگوی در جنگ داخلی اسپانیا به عنوان روزنامهنگار حضور داشت که حاصل آن، رمان «زنگها برای که به صدا در میآیند» بود. همچنین تجربیات جنگیاش را دستمایهی نوشتن رمان «وداع با اسلحه» کرد. «پاریس: جشن بیکران»، «داستانهای کانزاس سیتیاستار»، «جزایر در طوفان»، «باغ عدن» (رمان ناتمام) و «حقیقت در اولین تابش» پس از مرگ او منتشر شدهاند.
این کتاب شامل هجده داستان برگزیدهاز سه مجموعهی «در زمان ما» (۱۹۲۵)، «مردان بدون زنان» (۱۹۲۷) و «برنده سهمی نمیبرد» (۱۹۳۳)، و نیز داستان کوتاه معروف «برفهای کلیمانجارو»ست.
بسیاری از این داستانها، قبلن با چندین ترجمهی مختلف اینجا و آنجا منتشر شده بودند، اما چاپ این کتاب که میتوان آنرا عصارهی سالهای سال تلاش «ارنست همینگوی» در عرصهی داستان کوتاه دانست، فرصتیست برای بازخوانی همینگوی و آموختن شگردهایی که نثر و سبک او را اینچنین جذاب و پرطرفدار کرده و بر داستاننویسی نسل بعد از جنگ جهانی دوم، تاثیری شگرف گذاشته است.
«همینگوی» نویسندهایست که تقریبا همهی داستانهایاش به طرز مشخصی از تجربیات و علایق شخصی خود او مایه گرفتهاند؛ شاید یکی از رموز موفقیتش هم همین باشد: او از چیزهایی مینویسد که با پوست و استخوان تجربهشان کرده و به همین علت، شناخت کافی و وافی از آنها دارد. ناآشنایی با بیوگرافی و زندگی پرفرازونشیب همینگوی، چیزی از جذابیتداستانهای او کم نمیکند اما به یقین، شناخت آن بر لذت مطالعهی داستانهای او میافزاید و ایبسا برای دریافت گوشه و کنایههای نهفته در زیرلایهی بعضی از نوشتههایش نیز شرط لازم باشد.
همینگوی در جنگ داخلی اسپانیا به عنوان روزنامهنگار حضور داشت که حاصل آن، رمان «زنگها برای که به صدا در میآیند» بود. همچنین تجربیات جنگیاش را دستمایهی نوشتن رمان «وداع با اسلحه» کرد. «پاریس: جشن بیکران»، «داستانهای کانزاس سیتیاستار»، «جزایر در طوفان»، «باغ عدن» (رمان ناتمام) و «حقیقت در اولین تابش» پس از مرگ او منتشر شدهاند.
این کتاب شامل هجده داستان برگزیدهاز سه مجموعهی «در زمان ما» (۱۹۲۵)، «مردان بدون زنان» (۱۹۲۷) و «برنده سهمی نمیبرد» (۱۹۳۳)، و نیز داستان کوتاه معروف «برفهای کلیمانجارو»ست.
بسیاری از این داستانها، قبلن با چندین ترجمهی مختلف اینجا و آنجا منتشر شده بودند، اما چاپ این کتاب که میتوان آنرا عصارهی سالهای سال تلاش «ارنست همینگوی» در عرصهی داستان کوتاه دانست، فرصتیست برای بازخوانی همینگوی و آموختن شگردهایی که نثر و سبک او را اینچنین جذاب و پرطرفدار کرده و بر داستاننویسی نسل بعد از جنگ جهانی دوم، تاثیری شگرف گذاشته است.
«همینگوی» نویسندهایست که تقریبا همهی داستانهایاش به طرز مشخصی از تجربیات و علایق شخصی خود او مایه گرفتهاند؛ شاید یکی از رموز موفقیتش هم همین باشد: او از چیزهایی مینویسد که با پوست و استخوان تجربهشان کرده و به همین علت، شناخت کافی و وافی از آنها دارد. ناآشنایی با بیوگرافی و زندگی پرفرازونشیب همینگوی، چیزی از جذابیتداستانهای او کم نمیکند اما به یقین، شناخت آن بر لذت مطالعهی داستانهای او میافزاید و ایبسا برای دریافت گوشه و کنایههای نهفته در زیرلایهی بعضی از نوشتههایش نیز شرط لازم باشد.
بخشی از کتاب
مادرش نوشته بود : … خرسندم که مىشنوم پسرم از هر نظر بزرگ شده… خداوند یار تو باشد. عزیزم. چه افتخارى دارد که آدم مادر قهرمان باشد….
و او نتوانسته بود در پاسخ مادر از درد و وحشت برایش بنویسد، نتوانسته بود از شبهاى بیخوابى بنویسد که مىترسید نکند پایش را از دست بدهد. نتوانسته بود از جرعههاى براندىاى بنویسد که براى غلبه بر دلهره گهگاه مىنوشید و با خود گفته بود که نه، او قهرمان نیست، هیچ جنگى قهرمان پرورش نمىدهد. جنگ برنده ندارد.
همینگوى روزهاى پیاپى با افکار خود دست به گریبان بود و دل به کارى نمىداد. مادرش از رفتار او به تنگ آمده بود. چند روزى مشغول نوشتن نامهاى بود تا به دست فرزندش بدهد و احتمالاً منتظر بهانهاى هم بود که در یکى از شبهاى خانه ییلاقى و مزرعه خصوصى به دست آمد.
در ساعت سه بعداز نیمهشبِ یکى از شبهاى ماه جولاى، خانم همسایه دَرِ خانه گریس هال را به صدا در آورد و به اطلاع او رساند که تخت پسر، دختر و دو مهمان نوجوانشان خالى است و سراغ همینگوى را گرفت. مادر همینگوى نیز دریافت که ارنست و دو دخترش، اورسولا و سانى و نیز دوست ارنست ناپدید شدهاند. روز بعد روشن شد که جوانها همه در مجلس مهمانى بودهاند. گریس هال همان روز نامه را به دست ارنست داد.
ارنست نامه را گشود و خواند :
فرزند عزیزم، ارنست،
سه سال از زمانى مىگذرد که در هجدهسالگى با عزم جزم گفتى که به هیچ راهنمایى و اندرزى از جانب پدر و مادرت نیاز ندارى. در این مدت سعى کردهام سکوت کنم و بگذارم براى رسیدن به رستگارى خود تلاش کنى… و حالا در آستانه بیستویکسالگىِ تو مىخواهم، بهرغم آنکه ممکن است موجب برانگیخته شدن خشم تو شوم، رک و راست با تو سخن
بگویم….
و او نتوانسته بود در پاسخ مادر از درد و وحشت برایش بنویسد، نتوانسته بود از شبهاى بیخوابى بنویسد که مىترسید نکند پایش را از دست بدهد. نتوانسته بود از جرعههاى براندىاى بنویسد که براى غلبه بر دلهره گهگاه مىنوشید و با خود گفته بود که نه، او قهرمان نیست، هیچ جنگى قهرمان پرورش نمىدهد. جنگ برنده ندارد.
همینگوى روزهاى پیاپى با افکار خود دست به گریبان بود و دل به کارى نمىداد. مادرش از رفتار او به تنگ آمده بود. چند روزى مشغول نوشتن نامهاى بود تا به دست فرزندش بدهد و احتمالاً منتظر بهانهاى هم بود که در یکى از شبهاى خانه ییلاقى و مزرعه خصوصى به دست آمد.
در ساعت سه بعداز نیمهشبِ یکى از شبهاى ماه جولاى، خانم همسایه دَرِ خانه گریس هال را به صدا در آورد و به اطلاع او رساند که تخت پسر، دختر و دو مهمان نوجوانشان خالى است و سراغ همینگوى را گرفت. مادر همینگوى نیز دریافت که ارنست و دو دخترش، اورسولا و سانى و نیز دوست ارنست ناپدید شدهاند. روز بعد روشن شد که جوانها همه در مجلس مهمانى بودهاند. گریس هال همان روز نامه را به دست ارنست داد.
ارنست نامه را گشود و خواند :
فرزند عزیزم، ارنست،
سه سال از زمانى مىگذرد که در هجدهسالگى با عزم جزم گفتى که به هیچ راهنمایى و اندرزى از جانب پدر و مادرت نیاز ندارى. در این مدت سعى کردهام سکوت کنم و بگذارم براى رسیدن به رستگارى خود تلاش کنى… و حالا در آستانه بیستویکسالگىِ تو مىخواهم، بهرغم آنکه ممکن است موجب برانگیخته شدن خشم تو شوم، رک و راست با تو سخن
بگویم….
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر