جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: یودیت هرمان

بیوگرافی: یودیت هرمان زاده سال ۱۹۷۰ در برلین. او یکی از نویسندگان نسل معاصر آلمان است که شهرتی ماندگار یافته. هرمان روزنامه‌نگاری خوانده و در نیویورک کارآموزی کرده و اکنون در برلین ساکن است و چنان تبحری در نویسندگی دارد که برای هر کتابش جوایز متعددی را به خانه برده است. اولین کتابش را که مجموعه داستانی به نام «خانه تابستانی، بعداً» بود در سال ۱۹۹۸ منتشر کرد و منتقدان آن را صدایی تازه در ادبیات آلمانی دانستند. در این داستان‌ها، زندگی شهرنشین‌ها، زندگی مردمانی بی‌خیال و در عین حال آسیب‌پذیر است که به زبانی کاملاً امروزی تعریف می‌شود. محور اصلی داستان‌های هرمان، فرصت‌های ازدست‌رفته، هم در زندگی و هم در عشق، تردیدهایی که نشان داده‌ایم، شهامت انتخابی که نداشته‌ایم، تجربه‌های حیات، نگاهی است بی‌آه و ناله، اما با حسرتی نهفته در آن به گذشته و تنهایی گاه خودخواسته. زندگی نسلی در دنیایی جهانی‌شده. همه‌چیز داری اما می‌دانی که دست آخر هیچ نداری. «خانه تابستانی، بعداً» کار اول یودیت هرمان با اقبال فراوانی روبه‌رو شد، ۲۵۰ هزار نسخه از آن به فروش رسید و در این فاصله به ۱۷ زبان ترجمه شد. کتاب بعدی او «هیچ چیز جز ارواح» هم که در سال ۲۰۰۳ با تیراژ ۱۰۰ هزار نسخه در چاپ اول وارد بازار شد، توفیقی چشمگیر داشت. این‌بار هم هرمان با نثری ملایم و مؤثر، موضوع های مورد علاقه خود را روایت کرد. در این کتاب نیز قهرمانان سر گشته‌اند و درگیر ناتوانی در برقراری ارتباط، زندگی را میان نومیدی و اشتیاق می‌گذراند. یودیت هرمان بدین ترتیب لحنی را ابداع کرده است بی‌سابقه در ادبیات آلمانی.

قسمتی از داستان هیچ جز ارواح، از کتاب این سوی رودخانه ادر، نوشته یودیت هرمان:

سال‌ها بعد هم گاهی الن، در آشپزخانه موقع شستن ظرف و ظروف، در راه پله‌ها، با نامه و روزنامه زیر بغل، در ایستگاه تراموا موقع خواندن برنامه حرکت، مکثی می‌کند و یاد بادی در آوستین نوادا می‌افتد و یاد زندگی‌اش در آنجا. فکر می‌کند که الان، همین الان، بادی دارد چه کار می‌کند؟ مطمئن است که هنوز آنجا زندگی می‌کند، که از آنجا نرفته است. بادی دلیلی برای رفتن نداشت. الن تعجب نمی‌کند که بی‌دلیل یاد بادی می‌افتد، فکر کردن به کسی که شبی را با او در باری گذرانده بی‌هیچ اضافه و کمی غریب نیست؛ نمی‌داند چرا، اما به‌نحوی زندگی‌اش با زندگی آن مرد پیوند خورده. در هتل اینترنشنال بادی کلاه بیسبالش را برداشته بود و دوباره به سر گذاشته بود از فیلیکس خواسته بود سیگار برایش درست کند. آرام، بدون عکس‌العمل مدتی به فلیکس که توتون را در کاغذ سیگاری می‌پیچید نگاه کرده بود. گفته بود که در آوستین به دنیا آمده، ۳۲ سال پیش، گفته بود همان‌جا دبستان رفته، بعد دبیرستان را در الی گذرانده، مدت کوتاهی به لاس وگاس رفته و پیشخدمتی کرده و بعد به آوستین برگشته. گفته بود که مادرش هنوز اینجا زندگی می‌کند، در آخرین ساختمان کنار جاده اصلی به سمت الی. پدرش مرده و خودش کمی دورتر، در کویر زندگی می‌کرد. گفته بود با دختری ازدواج کرده که ۱۶ سالگی عاشق شده بود، ولی دیگر نیست؛ بعد مکثی کرده بود و گفته بود هنوز با هم‌اند. گفته بود چیزهایی هست که نمی‌شود راحت در موردشان حرف زد. گفته بود حالا دارد برای دولت کار می‌کند، بخش جاده‌سازی و از این حرف‌ها. گفته بود به‌هرحال اسمش کارگر ساختمانی است، کارش تعمیر بزرگراه است و مراقبت و پیداکردن خرابی‌ها و نقطه‌های خطر؛ همه‌اش همین.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.