جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

کلارا و خورشید/ عشق به روایت ایشی‌گورو

کلارا و خورشید/ عشق به روایت ایشی‌گورو رمان «کلارا و خورشید» نوشته‌ی کازوئو ایشی‌گورو به همت نشر کتاب کوله‌پشتی به چاپ رسیده است. کلارا، رباتی با هوش مصنوعی، با ویژگی‌های خارق‌العاده‌ی خود، رفتار کسانی را که پا به فروشگاه می‌گذارند و رهگذرانی را که از مقابل ویترین عبور می‌کنند، با دقت تماشا می‌کند و سعی در تحلیل آن‌ها دارد. کلارا در انتظار است تا کودکی او را انتخاب کند ولی وقتی موقعیتی پیش می‌آید که شرایطش برای همیشه تغییر کند، به او اخطار داده می‌شود که خیلی روی وعده‌های انسان‌ها حساب نکند. کازوئو ایشی‌گورو در اولین رمانش بعد از دریافت جایزه نوبل ادبیات، از نگاه راوی‌ای منحصر به فرد به جهان مدرن‌مان که به سرعت در حال تغییر است می‌نگرد و در پیِ پاسخ این سوال بنیادین بر می‌آید: معنای عشق چیست؟ کلارا و خورشید، رمانی تکان‌دهنده و گیرا، دریچه‌ای است تا خودمان را از بیرون تماشا کنیم و طریق عاشقی بیاموزیم. در سال ۲۰۱۵ ایشی‌گورو در مصاحبه‌ای با گاردین چیزی را که او خودش «راز کثیف» می‌نامد بر ملا می‌کند: او در خلال این مصاحبه می‌گوید که دوست دارد ایده‌های همان نخستین آثارش را بارها و بارها بنویسد. کلارا و‌خورشید نیز بیش از هر چیز موقعیت و فضاهای داستانی «هرگز رهایم مکن» اثر دیگر این نویسنده را به خاطر می‌آورد. کلارا و‌خورشید هشتمین رمان ایشی‌گورو است، رمانی که بیش از هر چیز، همان راز کثیف به قول خود او را برملا می‌کند. گویی جهان تغییر چندانی نکرده و او همچنان به دنبال همان پرسش‌هایی است که در آغاز نویسندگی‌اش هم به دنبال آن‌ها بود. ایشی‌گورو‌ در این رمان بر روی عناصر هوش مصنوعی که شاید تا چندی دیگر جهان را به طور کامل محاصره کنند تمرکز کرده است. در مورد اینکه یک ذهنِ بر پایه‌ی اندروید چگونه به مفاهیمی همچون ایمان، عشق و وفاداری نگاه می‌کند. طنین جهان معاصر در این رمانِ ایشی‌گورو حضوری پرسش‌برانگیز دارد. روایت کلارا و‌خورشید با اصطکاک دو گونه عشق به پیش می‌رود؛ یکی خودخواهانه، بیش از حد محافظه‌کارانه و مضطرب و دیگری سخاوتمندانه، گشوده‌دستانه و خیرخواهانه. و این شاید پیامی برای همه‌ی ما در گذر از این روزهای سخت جهانی باشد.

قسمتی از کتاب کلارا و خورشید:

«آیا پدر هنوز در روستای یخچال‌سازی کار می کند؟» «چی؟ اوه نه. اون... جایگزین شد. مثل بقیه‌شون خیلی با استعداد بود. البته هنوزم هست. الان بهتر باهم کنار میایم. این برای جوزی خیلی مهمه.» مدتی بعد از آن در سکوت به سفرمان ادامه دادیم، حالا جاده کمی شیب گرفته بود. مادر سرعتش را کم کرد و به جاده‌ای باریک پیچید. دفعه بعدی که از بین صندلی‌ها به بیرون نگاه کردم جاده جدید فقط کمی از ماشین پهن‌تر بود. مقابلمان، روی سطح جاده خطوط موازی گِلی‌ای بودند که با چرخ خودروهای پیش از ما تشکیل شده بود و درخت‌ها در دو طرف ما بودند، مثل ساختمان‌هایی در یک خیابان. مادر همچنان در همان جاده باریک به مسیر ادامه می‌داد. با اینکه خیلی آرام‌تر رانندگی می‌کرد در این فکر بودم که اگر خودرویی از مسیر مقابل بیاید چه اتفاقی می‌افتد. بعد به سمتی دیگر پیچیدیم و به یک توقفگاه رسیدیم. «رسیدیم، کلارا. از اینجا به بعد باید پیاده بریم. از پسش بر میای؟» وقتی پیاده شدیم، باد خنکی حس کردم و صدای پرندگان را شنیدم. درختان خیلی بیشتری اطرافمان بودند و از مسیری بالا رفتیم که سنگ و گل داشت. باید احتیاط می‌کردم ولی پشت مادر به راهم ادامه دادم و پس از مدتی از بین شکاف میان دو تیرک چوبی رد شدیم و به مسیر دیگری رسیدیم. این یکی سر بالایی بود و مادر مدام مجبور بود بایستد تا من به او برسم. بعد فهمیدم که شاید حق با مادر بود که این سفر می‌تواند برای جوزی خیلی دشوار باشد. درست همان لحظه به سمت چپم نگاه کردم و آن طرف حصارهایی که کنارمان کشیده شده بود گاوی را دیدم که با دقت به ما نگاه می‌کرد. قبلا عکس گاوها را در مجلات دیده بودم ولی در واقعیت هرگز. با اینکه این یکی خیلی دورتر از ما ایستاده بود و می‌دانستم که نمی‌تواند از حصار عبور کند، آنقدر ترسیدم که داد زدم و ایستادم. هرگز قبلا چیزی ندیده بودم که تا این حد سیگنال‌های خشم و میل به نابودی از خود نشان دهد. صورتش، شاخ‌هایش و چشم‌های سردش که مرا نگاه می‌کرد به وحشتم انداخته بود، ولی چیز بیشتری احساس کردم، چیزی عجیب‌تر و عمیق‌تر. در آن لحظه فکر کردم که اشتباه بزرگی رخ داده که این موجود اجازه پیدا کرده زیر نور خورشید بایستد؛ این گاو به جایی در عمق زمین و در دل گل و لای و تاریکی تعلق داشت و حضورش روی چمن‌ها فقط می‌توانست نتایج وحشتناکی در پی داشته باشد. مادر گفت: «چیزی نیست. دستش به ما نمی‌رسه. حالا بیا بریم. باید قهوه بخورم.» خودم را مجبور کردم که نگاهم را از گاو بگیرم و دنبال مادر رفتم. خیلی زود دیگر سربالایی نبود و در اطرافمان میزهایی چوبی پدیدار شد که در عکس جوزی دیده بودم. چهارده تا میز آنجا بود، هرکدام نیمکت‌هایی داشتند که از هر طرف به میزها متصل شده و از چوب ساخته شده بود. بزرگسالان، بچه‌ها، ای‌ف‌ها و سگ‌ها دور میز نشسته بودند یا می‌دویدند یا راه می‌رفتند یا اطراف میزها ایستاده بودند. آبشار درست پشت میزها بود. بسیار بزرگ‌تر و خروشان‌تر از آبشاری بود که در مجله دیده بودم و خودش به تنهایی هشت تا کادر را پر کرده بود. به دنبال خورشید گشتم ولی در آسمان ابری پیدایش نکردم. کلارا و خورشید را شیرین شکراللهی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۰۲ صفحه‌ی رقعی با جلد نرم و قیمت ۵۵ هزار تومان چاپ و عرضه شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.