جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

کفش‌ساز/ داستان ناگفته‌ی شرکت ریباک

کفش‌ساز/ داستان ناگفته‌ی شرکت ریباک

کتاب «کفش‌ساز» نوشته‌ی جو فاستر به همت نشر میلکان به چاپ رسیده است. داستانی جذاب و فوق‌العاده از روزهایی که جو فاستر کارخانه‌ی کوچکی را در بولتون راه انداخت و با تلاش‌های مستمر و خوش‌شانسی‌های به‌موقع آن را به ریباک، یکی از مشهورترین برندهای ورزشی جهان تبدیل کرد.

کفش‌سازی خانواده‌ی فاستر به اواخر قرن نوزدهم برمی‌گردد، به روزهایی که جو فاسترِ بزرگ در اتاق زیرشیروانی کوچکی در بالای قنادی پدرش، کفش‌هایی دست‌دوز تولید می‌کرد. مهارت او در طراحی، دوخت و بازاریابی، آن اتاق کوچک را به کارخانه‌ای بدل کرد که کفش‌های تولیدشده در آن روزبه‌روز طرفداران بیش‌تری را به خود جلب می‌کردند. تا این‌که کارخانه به دست دو پسر جو، جیم و بیل افتاد و آتش مشاجرات آن‌ها آتش به شهرت و پیشرفت کارخانه زد. پسران جیم، جو و جف تصمیم گرفتند با الهام از پدربزرگ‌شان و موفقیت دو برند معروف آدیداس و پوما، راه‌شان را از پدر و عموی‌شان جدا کنند و مسیر خود را در پیش بگیرند. و این‌گونه بود که ریباک متولد شد.

مانند کتاب کفش‌باز اثر فیل نایت، این کتاب هم داستانی قدرتمند از غلبه بر تمام نابرابری‌ها و مشکلات است و چالش‌ها و فداکاری‌هایی را به تصویر می‌کشد که برای ایجاد برندی جهانی و پیشرو لازم است. کفش‌ساز داستانی را نقل می‌کند که نشان می‌دهد چگونه کسب‌وکار کوچک محلی می‌تواند با محصولات مناسب و بصیرتی درست، با تلاش فراوان و بلندنظری به چیزی بسیار بسیار بزرگ‌تر تبدیل شود.

جو فاستر می‌گوید؛ می‌خواهم اعترافی کنم. در واقع دو اعتراف. اول اینکه از دویدن خوشم نمی‌آید. دوم این که کفش‌ساز بدی‌ام! می‌خواهم بگویم این کاری نیست که مانند کارهای دیگر در آن مهارت داشته باشم. بسیار خب، دیگر اعتراف کردم. حالا حالم بهتر است.

داستان من یا داستان ریباک، مانند سایر داستان‌‌های مرسوم تجاری نیست که درباره‌ی سخت‌کوشی من و سی و پنج سالی باشد که قوز می‌کردم و کفش‌های کارخانه را طراحی و تعمیر می‌کردم. روایت سفر بی‌خطر و برنامه‌ریزی‌شده یا خطرکردن سر میلیون‌ها پوند و دست‌آخر موفق‌شدن هم نیست، درباره‌ی انگیزش و اهمیت به چنگ‌آوردن شانسی است که درِ خانه‌تان را می‌زند.

اما داستان خیلی طولانی‌تر از این حرف‌هاست، خیلی طولانی‌تر. مانند همه‌ی داستان‌هایی که درباره‌ی موفقیت افراد نوشته می‌شود، اینجا نیز روایت فدا کردن چیزی است برای دست‌یافتن به چیزی دیگر، صرف هزینه‌های کثیف است برای رسیدن به شهرت پرزرق و برق در کسب‌وکار یا هر صنعتی. وقتی با تمام وجودمان چیزی را بخواهیم، آن را به دست می‌آوریم. زمانی یکی به من گفت: «تو نمی‌تونی بدون پا گذاشتن روی سر بقیه به اون بالاها برسی» یا چیزی شبیه به این. اما این راه من نبود، دست‌کم دوست دارم این طوری فکر کنم.

مسیر این موفقیت نه سرراست بود و نه روشن و بیشتر براساس تصمیماتی بود که با عجله و سرسری می‌گرفتم. بسیاری از آن تصمیمات بیشتر منفعلانه بودند تا خلاقانه، ولی همیشه یک هدف را دنبال می‌کردند: فروش کفش، بیشتر از روز پیش.

به نظر می‌رسد این تصمیمات به نتیجه‌ی خوبی رسیده‌اند، گرچه سی‌ویک سال طول کشید تا شرکت نوپای ما یک نشان تجاری-‌ورزشی درجه یک در جهان شود. شاید اگر تصمیمات دیگری می‌گرفتم، زودتر به این نقطه می‌رسیدیم. اما مطمئنم، بدون این سفر طولانی و پر پیچ و خم، برای رسیدن به مقصد آماده نمی‌شدم.

قسمتی از کتاب کفش‌ساز:

در سال ۱۹۶۹، زمانی که توجه لارنس اسپورتس، تولیدکننده‌ی بزرگ کفش‌های فوتبال در بریتانیا را به خود جلب کردیم، دعاهای من برای یافتن کسی که توزیع کالاهای ما را در سطح بین‌المللی برعهده بگیرد مستجاب شد.

ساکر، همان نامی که برادران امریکایی‌مان مایل‌اند برای فوتبال به کار ببرند، در آن سوی اقیانوس اطلس داشت روزبه‌روز محبوب‌تر می‌شد و مدیر فروش کمپانی، دِرِک شکلتون ملقب به شَک، هارولد لارنسِ مالک را متقاعد کرده بود که کمپانی لارنس اسپورتس بخشی از این مرحله باشد. شَک فهمیده بود همکاری با ریباک و مجموعه کفش‌های ورزشی‌مان، به‌ویژه کتانی‌هایمان، برای جذب مشتری در ایالات متحده‌ی امریکا، فرصت بیشتری به آن‌ها می‌دهد.

شَک خودمانی به من گفت، اگر لارنس اسپورتس توزیع‌کننده‌ی جهانی ریباک در سراسر جهان باشد، برای هر دو طرف سودمند خواهد بود. با نگاه به گذشته، فکر می‌کنم ریباکِ آن دوران همان ذهنیت فاستر را داشت، زمانی که پدربزرگ آن را اداره می‌کرد و فرصت‌های درخشان را از دست می‌دادیم. شاید اگر با دیدگاهی متفاوت بزرگ شده بودم، به لارنس اسپورتس پیشنهاد می‌دادم حین توزیع محصولاتمان، خط تولید کفش‌های فوتبالی ریباک را نیز به عهده بگیرد.

افسوس که این کار را نکردم. چون در آن روزها لارنس اسپورتس خیلی معروف‌تر از ریباک بود و نمی‌توانستیم خواسته‌مان را به آن دیکته کنیم. شاید هم به این دلیل که آن زمان خیلی سرخوشانه فکر می‌کردم به بازار امریکا دسترسی پیدا کرده‌ایم. با خود فکر می‌کردم، واقعا همین بود؟ به همین راحتی، به توزیع جهانی و به بازار امریکا رسیدیم؟ فقط با تماسی تلفنی؟

معامله آن‌قدر خوب به نظر می‌رسید، انگار خوابیم . لارنس اسپورتس تمام تولیدات سالانه‌ی ما را می‌خرید، حدود دوازده تا پانزده هزار جفت کفش دوومیدانی، دوِ صحرایی، دوِ جاده‌ای و راگبی. من بخشی از گروه فروش بین‌المللی را به دست می‌گرفتم. پیشنهاد خوبی بود؛ زیرا، اگر بیشترین تولید لارنس اسپورتس را ریباک تامین و پول آن را به موقع دریافت می‌کرد، مطمئنا کارکنانمان که آن‌زمان بیست نفر بودند، شغلی دائمی به دست می‌آوردند. تنها ایرادش این بود که در آن صورت مجبور بودیم از گروه بزرگی که طی هفت سال گذشته از نمایندگان باشگاه‌های ورزشی دوومیدانی ساخته بودیم کاملا دست بکشیم. زمان و تلاش فراوانی صرف جذب نمایندگان فروش کرده بودم و دست‌کشیدن از همکاری با آن‌ها خطرکردن بود، اما این فرصت به‌قدری خوب بود که نمی‌شد از دستش داد. توزیع در خارج از کشور بزرگ‌ترین مانعی بود که باید آن را از میان برمی‌داشتیم. این معامله خیلی از دردسرها را کم می‌کرد. موافقت کرده و روی خط چین را امضا کردم. این تصمیمی بود که برای من و جف تقریبا به قیمت کمپانی‌مان تمام شد.

کفش‌ساز را مهشید شبانیان ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۵۲ صفحه‌ی رقعی با جلد نرم و قیمت ۱۲۰ هزار تومان چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.

خرید کتاب کفش‌ساز      

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.