جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
چطور چنین اتفاقی افتاده؟!/ این کتاب را ممنوع کنید
اثر جنجالی و خواندنی اَلِن مایکل گرَتز یعنی این کتاب را ممنوع کنید به همت نشر پرتقال به چاپ رسیده است. الن گرتز متولد ۲۷ ژانویه ۱۹۷۲ در ناکسویل تِنِسی است.
در پرونده کاری‌اش تاکنون بیش از ۱۴ رمان برای نوجوانان به ثبت رسیده که تقریبا همگی آن‌ها با استقبال خوبی هم همراه بوده است. این کتاب را ممنوع کنید نیز که در سال ۲۰۱۷ منتشر شده یکی از همین آثار اوست که با استقبال خوبی هم همراه بوده است.
داستان این کتاب درباره‌ی نبرد کتاب‌هاست و ایمی‌آن برای بردن مصمم است! همه چیز از روزی شروع شد که ایمی‌آن اولینجر خواست تنها کتاب مورد علاقه‌اش یعنی فرار از موزه‌ی نیویورک را از کتابخانه امانت بگیرد.
همان موقع بود که کتابدار مدرسه، خانم جونز، خبر بد را به او داد: کتاب مورد علاقه‌اش ممنوع شده بود! آن هم فقط به این دلیل که مادر یکی از همکلاسی‌ها فکر می‌کرد آن کتاب مناسب بچه‌ها نیست.
ایمی‌آن تصمیم می‌گیرد کمد مدرسه‌اش را به کتابخانه‌ای برای کتاب‌های ممنوعه تبدیل کند و با این اتفاق بجنگد.
وقتی همه از این ماجرا با خبر می‌شوند، جنجال بزرگی توی مدرسه راه می‌افتد. چیزی نمی‌گذرد که ایمی‌آن و دوستانش درگیر جنگی غیر منتظره می‌شوند که به خاطر حق تصمیم‌گیری برای کتاب‌خواندن به راه افتاده است.
در این کتاب را ممنوع کنید می‌خوانیم:
وقتی فهمیدم کتابِ "این کاملا طبیعیه" درباره‌ی چه چیزی بود، خیلی خجالت کشیدم. حتی از کسی که توی کتابفروشی بود برای پیدا کردنش کمک خواسته بودم! کاش می‌مردم. به محض این‌که فهمیدم چه جور کتابی است، خیلی سریع گذاشتمش سر جاش توی قفسه و فرار کردم. راستش، توی اون کتاب چیزهایی هست که من درباره‌شون سوال دارم و قبلا با مامان درباره‌ی بعضی‌هاشون صحبت کرده بودم؛ اما اصلا نمی‌خواستم با خانواده‌ام بروم و آن را بخرم. در عوض بازی مصر که رمان بود و داستان‌های ترسناک (یک سری داستان‌های کوتاه) را خریدم و هر دویشان را همان شب خواندم. بازی مصر عالی بود. درباره‌ی بچه‌هایی بود که وانمود می‌کردند محرابی مصری را توی حیاط پشتی مردی عجیب و غریب ساخته‌اند و بعد اتفاق‌‌های مرموزی برایشان می‌افتاد؛ مثلا ایزد مصری برایشان پیام‌هایی می‌گذاشت. حدس می‌زنم کتاب به خاطر این ممنوع شده بود که بعضی‌ها از شوخی آن بچه‌ها خوششان نمی‌آمد؛ حتی در حد بازی. در داستان، کسی در آن منطقه بود که به بچه‌ها حمله می‌کرد، یک جورهایی ترسناک بود؛ اما واقعا کتاب محشری بود. داستان‌هایی ترسناک برای تعریف کردن در تاریکی را توی تاریکی خواندم، توی تختخواب! البته کار اشتباهی بود...
تصویر جلد اصلی کتاب
در حال بارگزاری دیدگاه ها...