جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

هزار توی پن/ یک فانتزی خواندنی با طعم سینمای گی‌یرمو دل‌تورو

هزار توی پن/ یک فانتزی خواندنی با طعم سینمای گی‌یرمو دل‌تورو کتاب هزار توی پَن، نوشته مشترک گی‌یرمو دل تورو و کورنلیا فونکه، به همت نشر باژ به چاپ رسیده است. کارگردان و نویسنده‌ی برنده‌ی اسکار، گی‌یرمو دل‌تورو و نویسنده‌ی پرفروش از نگاه نیویورک تایمز، کورنلیا فونکه، دست‌به‌دست یکدیگر داده‌اند تا فیلم محبوب دل‌تورو، هزار توی پَن را به داستانی حماسی و فانتزی سیاه برای خوانندگانی از همه‌ی سنین تبدیل کنند. سال ۱۹۴۴ بود و دخترکی که توی یکی از ماشین‌ها، کنار مادر باردارش نشسته بود، نفهمید درختان چه نجوا کردند. نامش اُفلیا بود و سیزده سال بیشتر نداشت. چندین و چند ساعت می‌شد سوار ماشین بودند، از هر آنچه اوفلیا می‌شناخت دورتر و دورتر می‌شدند، بیشتر و بیشتر در عمق این جنگل بی‌پایان پیش می‌رفتند و قرار بود مردی را ببینند که مادرش انتخاب کرده بود تا پدر تازه‌ی اُفلیا باشد. اُفلیا او را صدا می‌زد گرگ و دلش نمی‌خواست به او فکر کند. ولی انگار حتی درختان هم نام او را نجوا می‌کردند.

قسمتی از کتاب هزار توی پن:

آدم‌ها موجوداتی آسیب‌پذیر بودند و برای محافظت از گوشت نرم‌شان نه خز داشتند و نه فلس؛ برای همین ویدال هر روز صبح نهایت دقتش را به کار می‌بست تا خودش را به جانوری خطرناک‌تر تبدیل کند. تیغ که روی گونه‌ها و چانه‌اش می‌چرخید، تیزی آن بخشی از ویدال می‌شد. راستش ویدال دوست داشت تصور کند که تیغ، ذره‌ذره قلبش را به فلز تبدیل می‌کند. عاشق این بود تماشا کند که چطور تیغ به صورتش نظم و درخششی می‌داد که در آن تبعیدگاه وجود نداشت. از پا نمی‌نشست تا آن جنگل کثیف مثل صورتِ تمیزی بشود که هر دفعه، بعد از پایان کارِ تیغ، توی آینه می‌دید. نظم، قدرت و درخشش فلزی دلچسب. بله، همین‌ها را به این مکان می‌آورد. تیغ‌ها درخت و آدم را بسیار آسان می‌بریدند. بعد از آنکه صورتش را اصلاح کرد، نوبت به برق انداختن پوتین‌هایش رسید. پوتین‌ها را چنان برق انداخت که چرم نور صبحگاهی را منعکس می‌کرد. چرم با آن سیاهی براق خود نجوا می‌کرد: مرگ! و ویدال هنگام کشیدن اولین سیگارش، تصور کرد صدای رژه‌ی پوتین‌ها در کنار موسیقی‌ای که از گرامافونش به دل صبح می‌تراوید چه ترکیب دلنشینی خواهد ساخت. موسیقی‌ای که ویدال گوش می‌داد سرزنده و شاد بود و با تیغ و پوتین‌ها غرابتی عجیب داشت، طوری که برملا می‌کرد بی‌رحمی و مرگ برای ویدال مثل رقص‌ است. ویدال تازه داشت برق انداختن پوتین‌ها را تمام می‌کرد که مرسدس با نان و قهوه‌ی او از راه رسید. نگاه مرسدس ناخواسته به دو خرگوش لاغرمردنی خیره ماند که روی میز در کنار آن ساعت جیبی قرار داشت. به همه‌ی آن‌ها هشدار داده بودند هرگز به ساعت جیبی دست نزنند. پیشخدمت‌های آشپزخانه تمام صبح داشتند در گوش هم پچ‌پچ می‌کردند که ویدال چه بلایی سر آن شکارچی‌های غیر مجاز آورده که برای سیر کردن شکم خانواده‌شان دنبال غذا بودند. آن پدر و پسر. مرسدس فنجان فلزی قهوه را از روی سینی برداشت و بین دو خرگوش گذاشت. چه بی‌رحمی و ظلمی. در این مکان خیلی چیزها دیده بود. گاهی فکر می‌کرد آیا چیزهایی که دیده تا الان مثل کپک قلبش را پوشانده‌اند یا نه؟ مرسدس. وقتی ویدال نامش را به زبان می‌آورد، همیشه مثل تهدید به نظر می‌رسید، هر چند معمولاً با لحنی چنان ملایم با مرسدس حرف می‌زد که او را یاد گربه‌ای می‌انداخت که پنجه‌هایش را زیر خز مخملی پنهان کرده باشد. اون خرگوش‌ها رو برای شام امشب آماده کن. هزار توی پن را بهنام حاجی‌زاده ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۷۲ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۳۷ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشی‌ها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.