جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

هاینریش بل/ نوشتن از تنهایی‌های یک دلقک

هاینریش بل/ نوشتن از تنهایی‌های یک دلقک هاینریش بُل از همان زمانی که به عنوان یک راهنمای کتاب در کتابفروشی کار می‌کرد تا زمانی که در میان ستارگان ادبیات آلمان بعد از جنگ ایستاد، ذره ذره ادبیات را با تمام وجودش لمس کرد. در این ویدئو نگاهی خواهیم داشت به زندگی و پرونده کاریِ این نویسنده بزرگ ادبیات آلمان.

در بخشی از رمان عقاید یک دلقک می‌خوانیم:

در دفترچه‌ی تلفن به دنبال شماره‌ی تمام کسانی گشتم که می‌بایستی با آنها صحبت می‌کردم؛ در سمت چپ، نام کسانی را که می‌توانستم با گستاخی و پررویی از آنها پول قرض کنم زیر یکدیگر نوشتم: کارل اموندز، هاینریش بلن، دوستان دوران مدرسه‌ام، یک دانشجوی سابق علوم دینی که حالا معاون رئیس دبیرستان شده بود به نام کاپلان و سپس بلابروزن معشوقه‌ی پدرم را نیز به آنها اضافه کردم. در سمت راست، به ترتیب نام کسانی را که تنها در بدترین شرایط امکان داشت از آنها پول قرض کنم زیر یکدیگر نوشتم: والدینم، لئو (اگر از او پول می‌خواستم هرگز چیزی در بساط نداشت که به من بدهد)، اعضای انجمن: کینکل، فرد بویل، بلوترت، زومرویلد و در وسط این دو ستون: مونیکا سیلوز که دور اسمش یک پاپیون زیبا کشیدم. برای کارل ادمونز باید یک تلگرام می‌فرستادم و از او می‌خواستم که به من تلفن بزند. او در منزل تلفن نداشت. دلم می‌خواست اول از همه به مونیکا تلفن بزنم، اما در عمل او آخرین کسی بود که می‌بایستی به او تلفن بزنم: روابط ما، چه از نظر جسمی و چه از لحاظ روحی در یک مرحله‌ای است که اگر من به او بی‌اعتنایی کنم، کاملا توهین آمیز خواهد بود. در این مورد من در موقعیت ناراحت کننده و بدی قرار گرفته بودم: از زمانی که ماری آن طور که خودش می‌گفت، در وحشتی متافیزیکی مرا به حال خودم گذاشته و ترکم کرده است، به رغم خواست و اراده‌ام، اما به طور طبیعی و به خودی خود تنها زندگی می‌کنم. واقعیت این است که من کمابیش در بوخوم خودم را به عمد با زانو به زمین زدم تا بتوانم سفری را که آغاز کرده بودم نیمه کاره قطع کنم و دوباره به بن بازگردم. به شکلی غیر قابل تحمل از فقدان آنچه که در کتاب‌های مذهبی ماری به اشتباه تحت عنوان نیاز جسمی از آن نام برده می‌شد رنج می‌بردم. علاقه‌ام به مونیکا بیشتر از آن بود که به اصطلاح نیاز جسمی‌ام با زنی دیگر را به وسیله‌ی او خاموش کنم. اگر در این کتاب‌های مذهبی به جای اصطلاح رکیک نیاز جسمی واژه‌ی تمایل به زن به کار می‌رفت بهتر بود. به اعتقاد من، تنها در یک دکان قصابی می‌توان نیاز جسمی داشت و حتی در آنجا هم تنها نیاز جسم به طور تمام و کمال مطرح نیست. حتی با تصور اینکه ماری کاری را که در واقع فقط باید با من انجام دهد با تسوپفز انجام خواهد داد، غم و مالیخولیای درونم تا حد یاس و ناامیدی افزایش پیدا می‌کند. با خودم خیلی کلنجار رفتم تا پس از پیدا کردن شماره تلفن تسوپفنر، نامش را جزو کسانی که قصد گرفتن پول از آنها، آن‌هم با وقاحت داشتم، ننویسم. ماری مطمئنا فوری به من هر چقدر پول داشت می‌دادو به سراغم می‌آمد و کمکم می‌کرد، به ویژه اگر می‌فهمید که چه شکست‌ها و بدبختی‌هایی را مدام تحمل کرده‌ام، اما او به طور مسلم تنها نمی‌آمد و کسی همراهی‌اش می‌کرد. شش سال مدت زمانی طولانی است و او جزو متعلقات نسوپفنر، میز صبحانه‌اش و تختخواب او نیست. حتی حاضر بودم به خاطر او بجنگم، اگر چه لغت جنگیدن و مبارزه کردن در نظر من تنها به معنای کتک کاری و زد و خورد جسمی و در این مورد خاص با تسوپفنر بود. ماری هنوز، آن طور که مادرم در واقع دیگر برایم وجود خارجی ندارد، نمرده است. من فکر می‌کنم برعکس اعتقاد مسیحی‌ها و کاتولیک‌ها خیلی از انسان‌های زنده در واقع مرده‌اند و آنها که جان باخته‌اند، زنده هستند. در نظر من، جوانی مثل این جورج که خودش را با یک نارنجک دستی به کشتن داد، زنده‌تر از مادرم است...   واحد خبرگزاری موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.