عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
میزانسن: قتل به روایت پو
«قتل به روایت پو» (۲۰۰۵)، نوشتهی جفری هَچر، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس امریکایی اقتباسی است نمایشی از زندگی و آثار داستانی ادگار آلنپو، شاعر، نویسنده و منتقد امریکایی. ادگار آلنپو در ۱۹ ژانویه ۱۸۰۹ در ایالت بوستون به دنیا آمد. پدر و مادرش، دیوید و الیزابت پو، هنرپیشهی دورهگرد بودند. خانوادهی پو در فقر زندگی میکرد. ادگار خیلی کوچک بود که پدرش خانواده را ترک کرد و کمی بعد هم در دسامبر ۱۸۱۱ مادرش از دنیا رفت. بعد از مرگ مادر، تاجری ثروتمند از اهالی ریچموند به نام جان آلن و همسرش فرانسس آلن، سرپرستی او را به عهده گرفتند. ادگار تا سال ۱۸۲۰ همراه خانوادهی آلن در لندن و اسکاتلند زندگی کرد و سپس به امریکا برگشت و کمکم شروع به نوشتن کرد. در سال ۱۸۲۶ در دانشگاه ویرجینیا در رشتهی زبانهای باستانی و مدرن مشغول تحصیل شد پدرخواندهاش مخارج دانشگاه و زندگیاش را تأمین میکرد، اما پو برای هزینههای دیگر خود به سمت قمار رفت و آنچنان بدهی بالا آورد که ناچار دانشگاه را ترک کرد و رابطهاش با پدرخوانده تیره و تار شد. به علاوه، پو از همان دوران کمکم به سراغ الکل رفت. پس از ترک تحصیل عازم بوستن شد و به ارتش پیوست تا پولی به دست آورد.
شهرت پو بیشتر به خاطر داستانهای کوتاه اوست، داستانهایی با درونمایهی گوتیک. از لحاظ ژانر شاید بتوان داستانهای کوتاه پو را به دو مقولهی اصلی تقسیم کرد: داستانهای کارآگاهی_جنایی و داستانهای وحشت. داستانهای ژانر وحشتِ پو معمولاً حول شخصیتهایی میچرخند که دچار ناهنجاریهای روانیاند، از جمله جنون و اضطراب و اختلال مشاعر. به علاوه، پو در این داستانها به مسائل ماورای طبیعی نیز اشاره میکند. همینها سرآغازی است برای ژانر علمی_تخیلی و تریلر روانشناختی. اما داستانهای ژانر کارآگاهی_جناییِ پو دربارهی جنایتهایی فوقالعاده عجیب و غیرقابل توصیفاند که پلیس از حل آنها عاجز میماند و خواننده احساس میکند که نمیتوان پرده از راز این جنایتها برداشت. بهطورکلی میتوان گفت داستانهای کوتاه پو مجموعهای است از داستانهای کارآگاهی، پلیسی، جنایی، علمی_تخیلی و وحشت. این میراثی است که پو برای نسلهای بعد از خود به جا گذاشت؛ به اعتقاد زندگینامهنویسان، پو یکی از بنیانگذاران این ژانرهاست.
جفری هَچر در نمایشنامهی خود بر هفت داستان کوتاه پو متمرکز میشود که عبارتاند از سقوط خانهی آشر (۱۸۳۹)، ویلیام ویلسن (۱۸۳۹)، قتلهای کوچهی مورگ (۱۸۴۱)، معمای ماری روژه (۱۸۴۲)، قلب افشاگر (۱۸۴۳)، گربهی سیاه (۱۸۴۳) و نامهی ربودهشده (۱۸۴۴).
جفری هَچر شخصیتها، تمها، پیرنگها و دیالوگهای این داستانها را با عناصر و آدمهای زندگی پو ترکیب میکند و با دستکاری در جزئیات داستانها و نیز اندکی چاشنی طنز، داستان و تفسیری تازه از پو و آثارش ارائه میدهد. این نمایشنامه را میتوان ترکیبی از اقتباس، گران گینیول، نقد ادبی، مدرنیسم و بررسی روانشناختی خود شخص پو تلقی کرد. نویسنده ما را به ناخودآگاه ذهن پو میبرد و دنیای متلاطم ذهن او را به تصویر میکشد. داستان در خانهی آشر اتفاق میافتد، اما اینبار به جای دوستی قدیمی، زنی آشفته و پریشان به خانهاش میرود. زن در شبی توفانی در جنگلی تاریک گم شده است و تنها پناهش خانهی آشر است. اما «این خانه جعبهی معمایی است» و زن چنانچه بخواهد شب را آنجا بگذراند باید معمای خانه را حل کند.
قسمتی از نمایشنامهی قتل به روایت پو:
زن: در جنگلی تاریک میرفتم و راه را گم کرده کرده بودم. ساعتها بود که از میان انبوه درختهای فروافتاده و در مسیری به سیاهی شبق پیش میرفتم، نقشهای را دنبال میکردم که قلبی مهربان و عاشق به من داده بود اما، بعد از چندین و چند ساعت جستوجو، آشفته و پریشان شدم. نقشه اشتباه بود، مسیرها نامطمئن بودند. وقتی هوا تاریک شد، بالاخره چشمم به شبحی افتاد. با هر قدم که به هزار زحمت برمیداشتم بزرگتر و ترسناکتر میشد. پناهگاهی بود! سرپناهی! خانهای! (پشت سر زن، در جایی که حالا میبینیم درگاهی است، مردی ظاهر میشود، آشر است، بلندقد و نحیف با موهای سفید پریشان و کت و شلوار مشکی.)
آشر (با عذاب): لطفاً! آرامتر!
زن (به ما) به او گفتم: «من گم شدم.»
آشر: ما هم همینطور.
زن: (به ما) گفتم دنبال پناهگاه میگردم.
آشر: این خانهی من است.
زن: (به او) میتوانم شب را اینجا بگذرانم؟
آشر: اتاقها پر هستند، پر از موجوداتی که جیغ میکشند و خاموش نمیشوند!
زن: یعنی هیچ اتاقی نیست؟
آشر: آرام! لطفاً! من طبع لطیف و حساسی دارم. امشب مسافرهای بسیاری آمدهاند. همه نیازمند جای گرم، غذا، جای خواب...! (صدای جیغ) وایییی! خیلی برایم وحشتناک است!
زن (به ما) نالهاش صدایی زیر اما نجواگونه داشت، گویی آسمانها را صدا میزد، ولی میترسید در دوزخ صدایش را بشنوند!
آشر: آرامتر!
زن: آقا؟
آشر: افکارتان! لطافت وجودم را آزرده میکند!
زن (به ما.) واقعاً؟ میتوانست افکارم را بشنود؟
آشر: بله.
زن (به او.) آقا، این خانه بالاخره یک اتاق باید داشته باشد. ظاهراً خیلی بزرگ است.
آشر: (با حالتی که انگار درد میکشد.) اما درواقع اینطور نیست. این خانه جعبهی معمایی است. هر راهرو شاید به نظر هزار مایل طول داشته باشد اما جلوتر که میروی به آینهی سیاهی میرسی، طول راهرو چیزی نیست جز انعکاس تاریکی. گاهی وقتها کوچکترین کمد انگار پهنهی جهان را پر میکند. ما در حال حاضر از شدت جمعیت در شرف انفجار هستیم. آخر چطور میشود یکی دیگر هم به ما اضافه شود و خانه فرو نریزد، اما با این همه، تصمیم با من نیست.
زن: و بعد، انگار که صدای پاره شدنِ سیم ساز یا زنگ ناقوسی آنها را به صحنه فراخوانده باشد، سر و کلهشان پیدا شد.
زن: موجودات پریشانحالی بودند، افسرده با چشمهای گودرفته و چهرههای رنگپریده، انگار همین لحظه از زیر خاک درآمده بودند، از...
موسیو دوپن (تعظیم میکند) مادام.
زن: آقا؟
موسیو دوپن: حالا که بقیه پیشقدم نیستند، میخواهم از فرصت استفاده کنم و به شما خوشامد بگویم.
زن: خیلی ممنون. اینجا برایم تازگی دارد... ناآشناست.
موسیو دوپن: اما باید این ناآشنایی برایتان آشنا باشد، نه؟
زن (احساس میکند حق با اوست.)
خرید نمایشنامه قتل به روایت پو