عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
میزانسن: باغوحش شیشهای
«باغوحش شیشهای»، نمایشنامهای خاطرهانگیز و ماندگار، نوشتهی تنسی ویلیامز است که در سال ۱۹۴۴ نمایش داده شد و سبب شد تا ویلیامز از گمنامی به شهرت برسد. این نمایشنامه دارای عناصر زندگینامهایِ قویای است که شخصیتهایی را براساس نویسنده، مادر هیستریک و خواهر شکنندهاش در برمیگیرد. در نوشتن این نمایشنامه ویلیامز از عناصر داستان کوتاهی که پیشتر با عنوان «تماسگیرندهی جنتلمن» نوشته بود گرتهبرداری کرده است.
این نمایشنامه در سال ۱۹۴۴ در شیکاگو به نمایش درآمد. پس از شروعی متزلزل، منتقدان شیکاگو، اَشتون استیونز و کلودیا کسیدی از آن حمایت کردند که نظر مثبت آنها به افزایش تماشاگران کمک کرد تا تهیهکنندگان بتوانند نمایشنامه را به برادوی منتقل کنند، جایی که جایزهی حلقه منتقدان درام نیویورک را در سال ۱۹۴۵ از آنِ خود کرد. نمایشنامه «باغوحش شیشهای» بدل به نخستین نمایشنامهی موفق ویلیامز شد و این امر او را در جایگاه یکی از معتبرترین نمایشنامهنویسان امریکایی نشاند.
جریان روایت نمایشنامه به این گونه است که وقایع توسط تام، راوی و قهرمان داستان، به عنوان راوی تصاویر ذهنی براساس خاطرات او از مادرش آماندا و خواهرش لورا به مخاطبان معرفی میشود. از آنجا که اساس جریان وقایع برپایهی حافظهی تام بنا شده، او به تماشاگران هشدار میدهد که آنچه میبینند ممکن است دقیقاً همان چیزی نباشد که اتفاق افتاده است.
آماندا وینگفیلد زن جنوبیِ میانسال و البته پژمرده، با پسرش تام در اوایل ۲۰ سالگی و خواهر کمی بزرگترش لورا در یک آپارتمان تیرهوتار در سنت لوئیس روزگار میگذرانند.
آماندا که یک عملگراست، به شکل ویژهای در مورد آیندهی دخترش لورا، که پایش میلنگد، نگران است. تام در یک انبار کفش کار میکند و تمام تلاش خود را برای حمایت از خانواده به کار میگیرد. او در زیر ابتذال و کسالت زندگی روزمره احساس فشار و سنگینی میکند و سعی میکند با نوشتن، اندکی خود را تسکین دهد. درحالیکه بیشتر اوقات فراغت خود را در تمام ساعات شب در سینما میگذراند.
آماندا در یافتن خواستگاری برای لورا، دخترش وسواس دارد. مشکل پای لورا او را بدل به دختری خجالتی کرده و سبب شده تا دبیرستان را رها کرده و زمان خود را صرف صیقل دادن و مرتب کردن مجموعه حیوانات شیشهای کوچک خود کند. تام تحت فشار مادرش برای کمک به یافتن همدمی برای لورا، جیم، یکی از آشنایان خود را از محل کار، برای شام به خانه دعوت میکند.
آماندا خوشحال و مسرور، آپارتمان را تمیز و مرتب میکند، یک شام ویژه آماده میکند و از جیم به گرمی استقبال میکند. لورا متوجه میشود که جیم همان پسری است که در دبیرستان جذب او شده بود و از آن زمان گهگاه به او فکر میکرده است؛ اگرچه رابطهی بین این دو هرگز بیش از یک آشنایی دور نبوده است. در ابتدا لورا بهشدت تحت تأثیر حس خجالتِ خود قرار میگیرد بهگونهای که نمیتواند در هنگام شام به دیگران بپیوندد و ادعا میکند که حالش خوب نیست. اما پس از شام، جیم و لورا زیر نور شمع در اتاق نشیمن تنها میمانند و منتظر تا برق دوباره وصل شود. (تام قبض برق را پرداخت نکرده است). با گذر زمان، جیم احساس حقارت لورا را تشخیص میدهد و او را تشویق میکند که بهتر به خود و تواناییهایش فکر کند. بر اثر کنش و واکنشهایی جیم بهطور تصادفی به باغوحش شیشهای لورا برخورد میکند که این امر سبب میشود تا یک اسبِ تکشاخ به زمین افتاده و شاخ آن بشکند! پس از اینکه جیم به لورا میگوید که نامزد کرده است، لورا از او میخواهد که اسب شاخدار شکسته را بهعنوان هدیه بگیرد و سپس آنجا را ترک میکند.
وقتی آماندا متوجه میشود که جیم نامزد داشته، خشم خود را متوجه تام میکند و ظالمانه به او حمله میکند، اگرچه روح تام هم از این قضیه خبر نداشته که جیم نامزد کرده است. تام در اثر این اتفاق شوکه شده است. از سوی دیگر، ممکن است که جیم فقط داستان نامزدی را ساخته باشد، چرا که حس کرده این خانواده در تلاش هستند تا او را با لورا پیوند دهند درحالیکه او هیچ علاقهی عاشقانهای به این دختر ندارد.
نمایشنامه با این گفتهی تام به پایان میرسد که او خانه را ترک خواهد کرد و هرگز باز نخواهد گشت. سپس با مادر و خواهرش خداحافظی میکند و از لورا میخواهد که شمعها را فوت کند.
در «باغوحش شیشهای»، عناصر اتوبیوگرافیک زندگیِ تنسی ویلیامز فراواناند. خودش بسیار شبیه تام است و مادرش الهامبخش شخصیت آمانداست. خواهر بزرگتر این نمایشنامهنویس یعنی رز که از نظر روانی بیمار و ناپایدار بود، زمینه را برای شخصیتپردازیِ لورای شکننده فراهم کرده بود. در نهایت میتوان گفت شخصیتهای نمایشنامهی «باغوحش شیشهای» گرتهی پررنگی از زندگی درامنویسِ خود را به همراه دارند.