جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معنای سفر/ فیلسوف‌ها، آن سوی مرز

معنای سفر/ فیلسوف‌ها، آن سوی مرز

کتاب «معنای سفر»، نوشته‌ی امیلی تامس، از مجموعه‌ی خرد و حکمتِ زندگی، به همت نشر گمان به چاپ رسیده است. سفر با فلسفه گره خورده و سؤالاتی فلسفی را پیش می‌کشد: آیا دیدار با مردمان ناآشنا می‌تواند چیزی درباره‌ی ذهن آدمی به ما بیاموزد؟ وقتی مرجان‌های سدِ بزرگ مرجانی رو به نابودی‌اند، آیا سفر کردن به آنجا کار اخلاقی‌ای است؟ آیا سفر فقط مختص مردان است؟

فلسفه هم متقابلاً بر سفر کردن تأثیراتی داشته و فلسفه‌ی فضاگردشگریِ کنار دریا را باب کرده، فلسفه‌ی امرِ والا هوای کوه‌نوردی و غارنوردی را در سرِ مردم انداخته، فلسفه‌ی علم دانشمندانِ اهلِ سفری، نظیر جان ری و چارلز داروین، را پرورش داده و ملوانان دریای آزاد را ترغیب کرده تا از مناطق دورافتاده سنگ و گیاه و کلاً هر شیء غریبی را که کارکردی ناشناخته دارد جمع کنند.

ما چیزی به اسم فلسفه‌ی سفر نداریم، اما باید داشته باشیم. سؤال‌کردن درباره‌ی سفر و کشفِ شیوه‌های اثرگذاریِ فلسفه بر آن کمکمان می‌کند به سفرهایمان عمیق‌تر فکر کنیم. عمیق‌تر فکر کردن به چیزها معمولاً نتیجه‌ی خوبی دارد: این‌طوری بیشتر قدرِ چیزها را می‌دانیم و بیشتر از آن‌ها لذت می‌بریم. سفر پیشِ رو نشانمان خواهد داد که همه‌ی فیلسوف‌ها آن‌قدرها هم که خیال می‌کردیم دُگم نیستند -زندگیِ خیلی‌هایشان چیزی فراتر از لم دادن در صندلیِ راحتی بوده. جورج برکلی در گردنه‌های فرانسه با گرگ‌ها درافتاد و ایزاک بارو در راه سرزمینِ ترکان با دزدان دریایی جنگید. (البته بعداً خلق‌وخوی گانگستری‌اش را کنار گذاشت و ماجرای این زدوخورد را در شعری به زبان لاتین روایت کرد.)

چرا فیلسوف‌ها به سفر اهمیت می‌دهند؟ میشل دو مونتنی، فیلسوف فرانسویِ قرن شانزدهم، برای این سؤال جوابی دارد. مونتنی سال‌ها در سوئیس، آلمان و ایتالیا سرگردان بود و اینجا و آنجای کتاب «جستارهای او» (۱۵۸۰) پر است از تأملاتش راجع به سفر. به نظر مونتنی، سفر تنوع و گونه‌گونیِ جهان را نشانمان می‌دهد و وادارمان می‌کند هر لحظه با «چیزهای تازه و ناشناخته» روبه‌رو شویم. سفر به ما غرابت را نشان می‌دهد.

ما غرابت را وقتی تجربه می‌کنیم که با چیز ناآشنا مواجه شویم -یعنی حس کنیم چیزها متفاوت‌اند، بیگانه‌اند. سفرنامه‌های محبوب آن‎‌هایی‌اند که از جاهای دورافتاده حرف می‌زنند. کتاب «زمین ناشناخته» از سارا ویلر شرحِ کندوکاو در جنوبگان است. «بازار بزرگ راه‌آهن» پل ثرو از اروپا، خاورمیانه و آسیا می‌گوید. «پیاده‌رویِ کوتاه در هندوکش» اریک نیوبی راهپیماییِ او از این سر تا آن سرِ افغانستان را توصیف می‌کند. همه‌ی این داستان‌ها حسی قوی از غرابت را منتقل می‌کنند. سارا ویلر می‌نویسد در جنوبگان تمام معیارهای قبلی‌اش، درست عین بخارهای آتش‌فشان اربوس، دود شدند و به هوا رفتند. ثرو از سوپی می‌گوید که در آن تارهای سبیل ریخته بودند و تکه‌های روده را «طوری بریده بودند که شبیه ماکارونی شده بود.» نیوبی، با مثال آوردن از کتابِ «اصطلاحاتِ روزمره‌ی زبان باشگالی»، خشونت زندگیِ روزانه در کوه‌های افغانستان را نشانمان می‌دهد: «امروز صبح در دشت یک جنازه دیدم»، «من نُه انگشت دارم و تو ده تا»، «گوژپشتی آمد و از من غذا خواست.»

تفاوتِ رفت‌وآمدهای هرروزه با سفرکردن در مسافت نیست. درست است برای خیلی از سفرها باید مسافتی طولانی را طی کرد -ویلر، ثرو، و نیوبی هرکدامشان هزاران کیلومتر از خانه دور شدند. بااین‌همه، سفر در معنای کلی‌ترش همیشه هم مستلزمِ پیمودنِ راه‌های دورودراز نیست.

تفاوت بین رفت‌وآمدهای هرروزه و سفرکردن در میزانِ غرابتی است که سیاحتگر احساس می‌کند؛ غرابتِ کم در رفت‌وآمدهای هرروزه و غرابتِ زیاد در سفرها. هدف اکثر سفرنامه‌نویسان نیز این است که تجربه‌شان را از ناشناخته‌ها بیشتر کنند.

قسمتی از کتاب معنای سفر:

آلاسکا هرقدر هم که شمال باشد، قطب شمال از آن هم شمال‌تر است. قطب شمال جغرافیایی کره‌ی زمین شمالی‌ترین نقطه‌ی این سیاره است. از قطب شمال، همه‌ی جهت‌ها رو به جنوب‌اند. قطب جنوب در جنوبگان است، سرزمینی یخ‌زده از برف. در مقابل، قطب شمال بر اقیانوس منجمد شمالی شناور است، یک نقطه‌ی مغناطیسی روی یخ‌های بی‌ثبات دریا.

صدها سال است که انسان‌ها درباره‌ی قطب‌ها افسانه‌سرایی می‌کنند. مردم در روایت‌های جورواجور شمالگان را منطقه‌ای یخ‌زده توصیف کرده‌اند که پر از جانورانی است که «صدای غاز می‌دهند»، یا اینکه جایی است مثل بهشت. این افسانه را که بابانوئل در قطب شمال زندگی می‌کند یک کاریکاتوریست امریکایی باب کرد.

کشورهای مختلف مدام تلاش می‌کنند شمالگان را به نامِ خودشان بزنند. این یکی از علت‌هایی بود که روالد آمونسِن، کاوشگر نروژی، یک‌بار هر سه پرچم نروژ، ایتالیا و امریکا را روی آن عَلَم کرد و نیز علت آنکه همین یک دهه‌ی قبل روسیه دو زیردریایی را به عمقِ ۴۲۶۰ متریِ زیر دریا فرستاد تا یک پرچم تیتانیومیِ ضدِزنگ را در بستر دریای قطب شمال نصب کنند. تیم مارشالِ روزنامه‌نگار می‌نویسد: «تا جایی که اطلاع داریم، این پرچم کماکان آن پایین در اهتزاز است.»

من هنوز قطب شمال جغرافیایی را ندیده‌ام، اما به قطب شمال در آلاسکا سفر کرده‌ام. در کتابچه‌ی راهنمایم نوشته بود این شهر به‌طور سرگرم‌کننده‌ای املی است و همین دلیل خوبی برای سفر کردن به آن به نظر می‌رسید. قطب شمال از این نظر مأیوسم نکرد. معابرِ شهر را کوچه‌ی بابانوئل، کوچه‌ی آدم‌برفی، خیابان دارواش، خیابان تعطیلات، بزرگ‌راهِ سنت‌نیکولاس، بزرگ‌راه ستاره‌ی قطبی، بلیتزن و دونر نام‌گذاری کرده‌اند. پایه‌ی چراغ‌های خیابان و پرچم‌ها را مثل آب‌نبات چوبی سفید و قرمز کرده‌اند؛ حتی تابلوی مک‌دونالد هم راه‌راه است. خانه‌ی بابانوئل، مغازه‌ی سوغات‌فروشی، پز بلندترین مجسمه‌ی بابانوئلِ فایبرگلاسش در کل جهان را می‌دهد. از مسخرگی مجسمه سر کیف آمدم و از تک‌تک آب‌نبات‌چوبی‌ها لذت بردم. چند کارت‌پستال از بابانوئل فایبرگلاسی خریدم؛ فروشنده موقع شمردن باقی پولم شعار شهر را به آواز برایم خواند.

«برگردید و به ما سر بزنید. اینجا کل سال کریسمسه.»

ولی این شوروحال بعد از یک مدت کم‌کم رنگ باخت. تا حالا شده زلم‌زیمبوهای کریسمسی را چند روزی دیرتر جمع کنید؟ اول ژانویه که بشود، همه‌شان یک جورهایی نابجا به نظر می‌رسند. با حس ناخوشایندی، کم‌کم داشتم تمام شهر را این‌طوری می‌دیدم: کریسمس چهار ماهِ پیش تمام شده بود و برای جشن گرفتن کریسمسِ بعدی هم هنوز خیلی زود بود. تزیینات یولتایدی واقعاً نابجا بودند.

معنای سفر را سحر مرعشی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۵۲ صفحه و در قطع رقعی چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.

خرید کتاب معنای سفر     

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.