جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: یادش به‌خیر

معرفی کتاب: یادش به‌خیر کتاب «یادش به‌خیر»، با زیرعنوانِ نقش خاطرات من و تو، عنوان کتابی است به قلم علی میری که انتشارات اعتماد قلم آن را به چاپ رسانده است. نوستالژی و خاطرات نقش پررنگی در زندگی انسان دارند. به‌خصوص برای جامعه‌ی ایران که در آن گذر از شیوه‌های قدیمی زیست، به‌سرعت جای خود را به شیوه‌های جدید زندگی داده و این مسئله خوبی‌ها و در عین حال کاستی‌هایی با خود به همراه داشته است. نویسنده‌ی کتاب «یادش به‌خیر» می‌گوید: روزی که شروع به تصویرسازی خاطرات کودکی‌ام کردم و آن را در صفحات اجتماعی شخصی‌ام به اشتراک گذاشتم، تصور هم نمی‌کردم که تبدیل به برگی از آلبوم خاطرات چنین جامعه‌ی گسترده‌ای شود. پس از آن و با خلق و انتشار تصاویر بیشتری با همین موضوع، کم‌کم با اتفاق جدیدی مواجه شدم که پیش از آن هیچ ذهنیتی از آن نداشتم. هزاران پیام دریافت کردم که از ارتباط نزدیک این آثار با گذشته خودشان می‌گفتند. عجیب آنکه بسیاری از این پیام‌ها از کشورهای دیگر بود. کشورهایی که برخی حتی در قاره ما هم نبودند. این حجم از اشتراکات و همزادپنداری از سوی انسان‌های در ظاهر متفاوت باورنکردنی بود. گویی همه در یک شهر، یک محله و حتی در یک خانه زندگی کرده بودیم. در صفحه شخصی من گروه کوچکی شکل گرفت متشکل از هزاران نفر که با حسی مثبت و دلنشین، خاطرات گذشته‌شان را با هم سهیم می‌شدند. و چقدر این یادآوری گذشته -با همه خاطرات تلخ و شیرینش- لذت‌بخش بود. انگار مردم از یادآوری موضوعاتی که دست گذر زمان روی آن را پوشانده و از یادها برده بود به وجد می‌آمدند و حس غریبی را تجربه می‌کردند. چیزی بین غم و شادی. حسی کوتاه ولی عمیق که با آهی از روی حسرت، لبخندی بر گوشه لب، قطره‌ای اشک و یا عبارت ساده‌ی «یادش به‌خیر» همراه می‌شد. با این اتفاق متوجه شدم که این آثار با تکیه بر جادوی نوستالژی این قابلیت را دارند که احساسات سخت شده -به دلایل موجه یا غیر آن- ما و جامعه‌ی ما را کمی نرم کنند و نوعی حس مثبت به ارمغان بیاورند. چیزی که به بیان ساده به آن «حال خوب» می‌گوییم و این گم‌کرده‌ی عزیزی بود که سال‌ها دغدغه‌ی ذهنی من بود. یادآوری خاطرات روزهای خوب زندگی، عزیزانی که بودند و نقش پررنگی در زندگی ما داشتند، سادگی و بی‌پیرایگی ما و نسل قبل از ما در سال‌هایی نه‌چندان دور، زندگی‌هایی مبتنی بر روابط و تعاملات انسانی، قناعت و رضایت از امکانات محدود موجود، همه و همه باعث توقف لحظه‌ای گردونه بزرگ و سنگین زندگی سریع و سطحی امروز شده و برای لحظاتی ما را به فکر فرو می‌برد که چه شد که ما به این جا رسیدیم؟ چگونه از انسان‌هایی که با هم و برای هم زندگی می‌کردیم، به موجوداتی تبدیل شدیم که لحظه به لحظه بیشتر از هم فاصله می‌گیریم؟ چرا یکی از دغدغه‌های هر روز و هر ساعت ما این شده که چطور با دیگران متفاوت باشیم؟ مایی که این همه خاطرات مشترک داریم. زمانه عوض شده، زندگی سخت شده، این‌ها یک واقعیت است؛ ولی ما قربانی شرایط نیستیم. هنوز هم می‌شود با انتخاب‌هایی درست، وضعیتی را به وجود آورد که از زندگی لذت ببریم. باید برای حال خوب تلاش کنیم. باید جرأت و جسارت انتخاب‌های متفاوت را پیدا کنیم. باید از بازی کردن نقش قربانی دست برداریم و در چهارچوب انتخاب‌های موجود، بهترین‌ها را برگزینیم. ما هنوز اختیار داریم. هنوز انتخاب داریم. بسیار امیدوارم که این کار کوچک باعث حرکت‌ها و موج‌های بزرگی از سوی دیگر عزیزان دغدغه‌مند شود تا برای بهتر شدن حال انسان‌های اطرافشان هر آنچه در توان دارند به کار گیرند. هرکس به فراخور توانایی و امکاناتش. برای خوشحال کردن دیگران راه‌های فراوانی هست و فقط کافی است ما به ضرورتش برسیم. از خرج کردن مال، اعتبار، زمان، تخصص، هنر، مهارت، تا تقدیم یک لبخند از روی خلوص و مهربانی به دیگران می‌تواند باعث شیوع مهربانی و صمیمیت گردد. تصاویر این کتاب به‌مرور زمان خلق شدند و هر کدام به اقتضای موقعیت و شرایط خود ممکن است از نظر سبک و تکنیک متفاوت باشد. همچنین در خلق این تصاویر تمرکز بر اجرای سریع یک موقعیت یا یک حس بوده و لذا ممکن است در پرداختن به جزئیات یا حتی در طراحی ایراداتی وجود داشته باشد که برای حفظ حس اولیه و دوری از تصنعی شدن اثر، تصویرگر تقیدی برای اصلاح یا اجرای مجدد تصویر (چنانکه در سایر تکنیک‌ها مرسوم است) نداشته است. همچنین متن‌هایی که برای هر تصویر نوشته شده در حقیقت دل‌نوشته‌هایی است که همزمان با خلق هر اثر و به اقتضای حس همان لحظه نوشته شده و لذا بدون تلاش برای سر و شکل دادن‌های مرسوم ادبی و نوشتاری، به همان زبان محاوره ثبت شده. این متون در واقع زمزمه‌های خودمانی یک تصویرگر است با خودش در حین ترسیم احساساتش بر صفحه. بنابراین ترجیح داده شد این دل‌نوشته‌ها یا به عبارت بهتر دل‌گفته‌ها به همان صورت ابتدایی در کنار تصاویر استفاده شوند.

قسمتی از کتاب یادش به‌خیر:

صف نونوایی در زمان‌های قدیم‌تر، صف نونوایی یک مکان مهم بود! وقت خیلی زیادی از مردم توی این صف می‌گذشت و عملاً فضایی ایجاد شده بود شبیه به شبکه‌های مجازی امروز! مردم جمع میشدن و آخرین خبرها رو با هم اشتراک میذاشتن. خیلی‌ها لایک می‌کردن و بعضی‌ها هم فقط سین می‌کردن و به روی خودشون نمی‌آوردن! نه کامنتی و نه لایکی! ولی توی ذهنشون بود که کپشنش رو عوض کنن و یه جای دیگه مثلاً توی حجره خودشون با دیگران به اشتراک بذارن و لایک بگیرن! صف نونوایی فرهنگ و آیین خودشو داشت و هرکسی وارد این فضا میشد خیلی زود با این فضا آشنا و هماهنگ میشد. گاهی پیش میومد که یه نفر توی صف یه چیزی می‌گفت و همه نگاه‌ها برمی‌گشت سمتش و تابلو می‌شد که طرف تازه اومده یا مسافره! حالا این حرف ممکنه در حد این جمله باشه که «آقای نونوا چرا مردمو راه نمیندازی؟» و این برای مایی که می‌دونستیم آقا رضا نونوا (و نه آقای نونوا!) چقدر به این جمله حساسه و عصبانی می‌شه اعلام خطری بود که سریع طرف رو آرومش کنیم و بگیم الان داداش... الان راه میفته، شما جوش نزن! توی صف زدن و جا عوض کردن بقیه، جا برای بقیه نگه داشتن (که چقدر منو مضطرب میکرد نکنه من نون بگیرم و برم و نباشم که جای پشت سریم رو نگه دارم!)، بی‌اعتنایی به بچه‌های کوچیک و زورگویی بعضی بزرگترا، نون گرفتن برای بقیه‌ای که طفلیا حال نداشتن توی صف وایسن و لذا با یه چشمک به یک آشنا توی صف عشق الله رو می‌رسوندن و خلاص... نورچشمی‌های نونوا که هر موقع از هر جا میخواستن می‌رسیدن و یهو از در پشتی با یه خورجین نون برشته مشدی می‌رفتن بیرون و آخرین جمله‌شون این بود که «چاکرم داداش... سلام برسون»، دعوای همیشگی بین خانم‌ها و آقایون که چرا بیشتر خانوم‌ها رو راه میندازی یا چرا بیشتر به آقایون نون میدی... کسانی که به هوای این که ما یک‌دونه بیشتر نمی‌خوایم، خارج از صف جلوی پیشخون می‌رفتن و هر تعداد که می‌خواستن می‌گرفتن... کلاً فضای نونوایی و اتفاقاتی که اونجا میفتاد، یک پرونده مطالعاتی عالی برای کسی بود که می‌خواست درباره مردم ایران و رفتارهای فردی و اجتماعیشون تحقیق کنه. اونجا می‌فهمیدی که آدم‌ها همه می‌تونن دیکتاتور و زورگو باشن... ولی فقط مساحت مملکت و رعیتشون متفاوته. بعضیا فضای زورگوییشون در حد یه صف یا یه مغازه نونوایی بود و رعیتشون هم چهار تا زن و بچه که کمی خجالتی‌تر بودن. راستی... شما هم دیوارهای اطراف نونوایی محلتون پر از سوراخ‌هایی بود که بچه‌ها با سکه درست می‌کردن؟
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.