جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: یادداشت‌های یک دیوانه

معرفی کتاب: یادداشت‌های یک دیوانه کتابی است شامل ۸ داستان از نیکلای گوگول، استاد داستان‌نویسی روس. ارزش گوگول در چیست که این همه لقب و ستایش را به سوی آثار محدودش جلب کرده است و ماهیت کار او چیست که این همه القاب تمجیدآمیز را، نه مجیزگویان حرفه‌ای و فرقه‌بازان ادبی، بلکه منتقدان باریک‌بین و غول‌های ادبیات به او داده‌اند. بلینسکی او را پدر نثر روسی می‌نامد، تورگینف می‌گوید: «ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده‌ایم.»، فرانک اوکانر به او لقب پدر قصه‌ی کوتاه می‌دهد و میرسکی، از لحاظ خلاقیت، او را همتراز شکسپیر و بلکه بالاتر از او می‌داند. شمار این‌گونه لقب‌ها و ستایش‌ها از حد بیرون است، اما چه چیزی در آثار گوگول وی را شایسته‌ی این همه تمجید می‌کند؟ خواننده‌‌ی عادی وقتی بار اول قصه‌های او را می‌خواند به نظرش بسیار ساده و شیرین می‌آید، اما شاید این ستایش‌ها را برای قصه‌هایی چنین عادی و پیش‌پا افتاده اغراق‌آمیز بیابد. نکته همین‌جاست: قصه‌های گوگول ساده‌تر از آن است که هر کسی دوستش نداشته باشد و از خواندنش لذت نبرد، اما علی‌رغم این سادگی ظاهری، نکات باریک و عمیق پنهان در آن‌ها آنچنان فراوان است که در نظر اول به‌سادگی از جلو چشم می‌لغزند و از توجه به دور می‌مانند. پیش از گوگول، جز در مواردی معدود، همیشه برگزیدگان و قهرمانانی که به هر صورت امتیازی بر عامه داشتند یکه‌تازان عرصه‌ی داستان‌ها و نمایشنامه‌ها بودند. قهرمان‌ها همیشه افسانه‌ای بودند و قصه‌ها همگی افسانه‌پرداز. دره‌ای عمیق بین زندگی مردم و ادبیات فاصله انداخته بود. گوگول سنت را شکست. با جهشی بلند دره را پشت سر گذاشت و مردم را در دل قصه‌ها جا داد و قصه‌ها را در دل مردم، مردم خود و زندگی‌شان را در قصه‌های گوگول باز شناختند و از صمیم قلب دوستدارش شدند. حتی اشیا و مکان‌ها در قصه‌های گوگول زنده هستند. هرکس پس از خواندن بولوار نیفسکی، بولوار نیفسکی شهر خودش را باز می‌شناسد و هرکس که با آکاکی تا خانه‌ی رئیسش به مهمانی برود، محله‌ها و کوچه‌های سن‌پترزبورگ خودش را به جا می‌آورد. گوگل در واقع روحی ساده و مهربان است که در کوچه و بازار شهر و روستا می‌گردد، توی خانه‌ها سرک می‌کشد و با محبتی عمیق و آمیخته با همدردی، آنچه را می‌بیند ثبت می‌کند.

قسمتی از کتاب یادداشت‌های یک دیوانه نوشته نیکلای گوگول:

سوم اکتبر امروز غریب‌ترین اتفاق ممکن برایم پیش آمد. صبح خیلی دیر بیدار شدم و وقتی ماورا کفش‌های واکس زده‌ام را آورد ساعت را پرسیدم؛ چون جواب داد ساعت از ده هم گذشته، با عجله لباس پوشیدم. راستش اگر می‌دانستم که با آن قیافه‌ی عبوس رئیس قسمت‌مان روبه‌رو خواهم شد، اصلاً زحمت رفتن اداره را به خودم نمی‌دادم. مدت‌هاست که دائم سرم غر می‌زند: چه مرگت است، مرد؟ مخت عیب کرده؟ مثل دیوانه‌ها این طرف و آن طرف می‌دوی و نامه‌ها را چنان درهم و برهم می‌نویسی که شیطان هم سر در نمی‌آورد. جمله‌ها را با حروف کوچک شروع می‌کنی و تاریخ و شماره و پیوست هم نمی‌زنی. پیرمرد وراج لعنتی! حتماً از اینکه می‌بیند در دفتر آقای مدیرکل می‌نشینم و قلم‌های حضرت اشرف را می‌تراشم، حسودی‌اش می‌شود. خلاصه بگویم که از همان اولش هم اگر احتمال نمی‌دادم که بتوانم حسابدار را گیر بیاورم و کمی مساعده از آن جهود پیر تیغ بزنم، اصلاً پا به اداره نمی‌گذاشتم. چه مردی! پیش از آنکه بتوان مساعده‌ی یک ماه را از بیرون کشید روز محشر فرا می‌رسد! اگر حتی یک کوپک هم در جیب نداشته باشید، می‌توانید آن‌قدر التماس کنید که خفه شوید، اما آن شیطان ملعون مطمئناً نم پس نخواهد داد! شنیده‌ام همین آدم را آشپزش در خانه سیلی می‌زند. همه از این مطلب خبر دارند. کار کردن در اداره‌ی ما اصلاً فایده ندارد. ذره‌ای نان و آب توش نیست. اما قضیه در استانداری و شهرداری و خزانه‌داری طور دیگری است: یکی از کارمندانش را در نظر بگیرید که در گوشه‌ای کز کرده و کاغذی را خط خطی می‌کند. فراک کثیفی می‌پوشد و نگاهی به دک و پوزش دل آدم را به هم می‌زند. اما بیا و خانه‌ی ییلاقی‌اش را ببین! اگر خدای نکرده یک فنجان چینی مطلا پیشکشش کنید در جوابتان می‌گوید: این را ببر برای دکترت! به حداقل چیزی که ممکن است رضایت بدهد یه جفت اسب حسابی، یا یک درشکه و یا یک پوست سگ آبی است که دست کم سیصد روبل بیارزد. در نظر اول آدم فکر می‌کند چه مرد نازنینی و چقدر هم با ظرافت صحبت می‌کند: ممکن است آن چاقو را به بنده التفات بفرمایید تا حقیر قلم را بتراشم؟ اما اگر پایش بیفتد هر ارباب‌رجوعی را لخت می‌کند؛ ولی باید اقرار کنم که جریان امور در اداره‌ی ما بسیار پیشرفته‌تر است و اداره را چنان تمیز و مرتب نگه می‌داریم که استانداری تا یک میلیون سال دیگر خوابش را هم نمی‌تواند ببیند. در اداره‌مان میزهای چوب ماغونی داریم و رؤسایمان هم با نزاکت و ادب با ما رفتار می‌کنند. بله، اگر به خاطر همین ظاهر اشرافی شغلم نبود خیلی وقت پیش استعفا داده بودم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.