جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: گفتوگو با صادق هدایت
«گفتوگو با صادق هدایت» کتابی است که به کوشش یوسف یزدانی به چاپ رسیده است. در زمان حیات هدایت، هیچ نشریه یا شخصی، با او گفتوگویی انجام نداده است. هدایت چنان در وطن خود غریب و محکوم بوده که کسی برای آثار و اندیشههایش پشیزی ارزش قائل نبوده است. او با اینکه نمایندهی عینی ما و زبان روزگار و مردم ما بود -قبل از هر بیگانه و دشمنی- خود ما خاموش و فراموشش کردیم؛ چون تلخ حرف زده و واقعیتها را گفته، بیهیچ ترس و لرزی! و اینچنین است که او، یک دفعه از خودش، از خانهاش، از جامعه و ملتش و از پیرامون رنگارنگش جدا میشود و غریب و تنها چون تبعیدی مغضوبی، جلای وطن میکند و برای همیشه، دور از دروغها و فریبها، و دور از وطن و ملتش، در «پرلاشز» خسته و دلشکسته، زیر خروارها خاک، پنهان از چشم نامحرمان اندیشهکُش میآرامد و آنگاه هدایتستیزان، ستیزی تازه را میآغازند که این سرنوشت شوم همهی نویسندگان و هنرمندان غیررسمی این سرزمین است. چه رسم هنرمندکُشی در این مملکت، تاریخ دیرینه و پررنگی دارد. هدایت، روشنفکر و اندیشمندی خجول، حساس، شکننده و به همان اندازه معترض و بیدفاع در برابر زندگی بود. نویسندهای نازکخیال و نازکدل و سخت کنجکاو. درونگرا، آرمانگرایی افراطی و بیزار از پیرامونی که نمیتواند به حق یا ناحق با آنها و با دنیا و زندگی آنها ارتباط برقرار کند. بیقرار مثل عقابی در قفس که در تقلای رهایی است و زیر هیچ سقفی را برنمیتابد. در یک آن میخواهد همهجا باشد. یعنی دلهرهی اینجا و آنجا و اکنون بودن را دارد؛ تلاشی بیثمر برای بیمکانی و بیزمانی حضورش، ولی به گفتهی کانت: «انسانها زمانمند و مکانمند هستند.» یوسف یزدانی میگوید: این کتاب، گفتوگویی ذهنی با هدایت است. یعنی از طریق روش «درونفهمی» و با استفاده از هرمنوتیک و براساس یافتهها، درک و فهمی که از اندیشهها و زندگی هدایت داشتم، سعی کردم جوابهای احتمالی و به نظر خودم، منطقی هدایت را برای سؤالهای مطرحشده بنویسم. شاید چندان مقبول نیفتد، ولی درست یا غلط، نظر شخصی من است دربارهی ایشان و هرگز نمیتواند قطعیت داشته باشد. ادعایی ندارم هدایت را خوب فهمیدهام و آثار و اندیشههایش را بهدرستی درک کردهام، بلکه من هدایت را آنگونه که حس کردهام، تجربه کرده و شناختهام، نوشتهام و با همهی کاستیها و ضعفها و نقصهایش، ادای دین به مردی از جنس اعتراض است. به بزرگمردِ ادبیات داستانی ایران، به پاس درک و تفاهمی که با ایشان دارم و حس میکنم. او فریاد نسل بیمار و رنجکشیده و محروم و وامانده در شرایط سخت سیاسی و اجتماعی و عاطفی و فرهنگی است. نسلی که ضمیر ناخودآگاه جمعیاش بهیکباره فروریخته و از دست رفته است و در گذر از سنت به مدرنیته، دچار اغتشاشات درونی و بیرونی شده و تحت تأثیری شگرف قرار گرفته است. این کتاب برای اوست -برای هدایت عزیز و بزرگ و به گفته سنت بوو: «یک اثر ادبی، قطعه فلزی است که در زیر چکش قلم نویسنده و سندانِ فهمِ خوانندهاش شکل میگیرد.»قسمتی از کتاب گفتوگو با صادق هدایت:
س: آقای هدایت تمامی کسانی که اهل کتاب و هنر و اندیشهاند، با شما و آثار و تفکرات شما کموبیش آشنایی دارند، ولی بهعنوان اولین سؤال و بهرسم کلیشهی همهی گفتوگوها، مایلم معرفی جنابعالی را از زبان خودتان بشنوم! ج: فکر نمیکنم آن «تمام کسانی که گفتید، با من و تفکرات و معلوماتم آشنایی درست و قابلاعتنایی داشته باشند. به گفتهی مولوی: «هر کسی از ظن خود شد یار من!» ولی قبل از جواب دادن به سؤالتان باید عرض کنم، شما هم بهرغم معترض بودن به رسم و رسوم دست و پاگیر که هیچ ثمری ندارند جز بدبختی و پسرفتی فکری، باز تن به کلیشههایی میدهید که بازگشتی بیحاصل و احمقانه به قواعد پوچ و مسخره و واپسگراست و این یعنی نداشتن جرأت شالودهشکنی و گریز از قالبهای تکراری و فرسوده -که از طراحی طرحی نو، در جهان نو، با اندیشهها و ادبیات نو، برای انسان نو، هراس دارید و این خطرناک است و بسیار تأسف انگیز... س: البته منظور بنده... ج: من با نظر شما کاری ندارم. در اوج گستاخی و اعتراض که همیشه از آنها بهرهمند بودهام -باید عرض کنم، یکی از شاخصههای مهم نویسنده یا هنرمند بودن و شدن، متفاوت و پیشرو بودن در هر عصری و هر نسلی و در هر سرزمینی است اما شما... درهرحال از این بحث میگذرم و لاجرم میرسم به پرسشتان. وقتی در شوروی بودم -برای شرکت در کنفرانس ادبی- خانهی فرهنگ شوروی خواست شرح حالی از خودم برایشان بنویسم. کار سختی بود. ولی به اصرارشان «شرح حال نامچه»ای نوشتم دادم دستشان، به این مضمون: من همانقدر از شرح حال خودم رم میکنم که در مقابل تبلیغات امریکاییمأبانه! دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد، گرچه از شما چه پنهان، با منجمین مشورت کردهام، اما پیشبینی آنها هیچوقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقه خوانندگان است، باید اول مراجعه به آراء عمومی آنها کرد. چون اگر خودم پیشدستی بکنم، مثل این است که برای جزئیات احمقانهی زندگیام قدر و قیمتی قائل شده باشم، به علاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی میکند از دریچه چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیده خود آنها مناسبتر خواهد بود. مثلاً اندازهی اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر میداند و پینهدوز سرگذر هم بهتر میداند که کفش من از کدام طرف سائیده میشود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد که یابوی پیری را در معرض فروش میگذارند و برای جلب مشتری با صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل میکنند. از این گذشته شرح حال من هیچ نکتهی برجستهای در بر ندارد. نه پیشآمد قابل توجهی در آن رخ داده، نه عنوانی داشتهام، نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام، بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت روبهرو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دلِ خونی داشتهاند، بهطوری که هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شده است، و رویهمرفته موجود وازدهی بیمصرف، قضاوت محیط دربارهی من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.»
در حال بارگزاری دیدگاه ها...