جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: گفتوگو با بهمن محصص
«گفتوگو با بهمن محصص» کتابی است که با گردآوری و مقدمهی احسان مجیدی تیرداد در نشر کتاب آبان به چاپ رسیده است. انزجار از وضعیت پیشامدرن ایرانی و ترس از وضعیت انسان در جهان مدرن، در کار محصص و دیگر هنرمندان ایرانی همعصرش سه برخورد متفاوت را رقم زد: شرقگرایی و بازگشت به خویشتن و نوستالژی برای سنت، تاریخ و گذشتهای موهوم؛ یأس و حرمان و دست شستن از هر شکلی از امیدواری، که بیش از سویهای تراژیک جنبهای رمانتیک یافت؛ تمایل به غرب و رؤیای ویرانی وضعیت موجود و ساختن آرمانشهر. محصص با رد هرگونه ایدهی بازگشت به گذشته و با وجود رگههایی از یأس و سرخوردگی از وضع موجود، ایدهی تخریب و کنار گذاشتن آنچه هستیم را بیش از وجوه دیگر نمایش میدهد. محصص در پرترهها و فیگورهایش، با نمایشِ انسانی سرگشته، احساس و ادراک از دست داده، در تلاش برای مواجههی این انسان با وضعیت خود است. با باور محصص این رودررویی با خویشتن سرآغاز و دریچهای برای دگرگونی وضعیت پوچ، بیهویت و ناتوان انسان است. رنگهای لجنگرفته، فریادهای تهی، خیرگی پوچ، در تابلوهای او، درماندگی انسان در وضعیت موجود است که همچون آینهای بر بیننده فرود میآید. اگر در آثار پیش از مهاجرت محصص، چهرهها بر بستر رنگهایی سبز و برهوتی لجنگرفته جای گرفتهاند، در آثار دوره مهاجرت، با نگاهی به وضعیت مصرفگرایانهی انسان غربی -اگرچه در چهرههایش نشانههایی از زرق و برقِ مصرف و لعابِ رنگ مشاهده میشود. ولی در همان وضعیت انسان درمانده و بیدستوپایی قرار دارد که پیش از این بر بوم او نقش گرفته بود. اگر در دورهی اول، پرترهها، درمانده از سرنوشت خود، در هم پیچیدهاند و فریاد برآوردهاند، در دورهی دوم با ظاهری آراستهتر نسبت به دورهی قبل، در بیحواسی خویش سرخوشاند. این تیغ تیز انتقادی محصص که همواره مواجه با وضعیت پیرامونش بود، کمتر به طرف خود هنرمند متوجه بود. اگر در عصر مدرن از سزان تا امروز، هنرمندان همپای سوژههایشان خود را نیز سوژهی تصویر انتقادی قرار دادهاند (نظیر آنچه در آثار سزان، ونگوگ و بیکن دیده میشود) در آثار محصص کمتر اینچنین سویهای دیده میشود و او در مقام سوژهی دانای کل ظاهر میشود که انزوا و فاصلهی هنرمند از اجتماع را ناشی از جهل و بیخردی سراسری جامعه تلقی میکند. پیشینهی ضعیف هنر مدرن و فقر آموزش هنر در ایران، طبیعتاً زمینه و بستر عدم درک، افتراق و انزوای هنرمند را رقم میزند. این انزوا اگر نه صرفاً به گوشهنشینی، به تکصدایی و دستآخر سکوت منجر میشود که طولانی شدنش نوعی انزجار و میل به تخریب خویشتن را رقم میزند. آنچه به سرنوشت محصص و تعداد دیگری از هنرمندان ایرانی و آثارشان بدل گشته است. ایستادن در سرآغازها حامل چنین سرنوشتی است. کتاب حاضر در زمانهی مرگ مؤلف، به منظور دریافت مستقیم بخشی از باورها و اندیشههای بهمن محصص از خلال گفتوگوهایی که در طی دوران فعالیتش انجام داده، گردآوری شده است.قسمتی از کتاب گفتوگو با بهمن محصص:
-پیشتر شما را بهعنوان یک نقاش میشناختیم که در چند نمایشگاه روال و خطمشی بهخصوصی در نقاشیهایتان ارائه کردید و در وضع کاملاً مشخصی در نقاشی حرفهای خودتان را زدید. نمایشگاهتان در انجمن ایران و ایتالیا، گالری قندریز و بعد گالری سیحون برگزار شد و در این نمایشها بود که نقاشی شما در ایران معرفی شد. * آن موقع که شروع کردم، نقاشی برایم مثل زندگی بود بیهیچ سؤال و جوابی. زندگی، مثل خوابیدن یا آب خوردن. حالا ممکن است هزار تفسیر برای کارم پیدا کنند. این تفسیرها دیگر به عهدهی من نیست. مربوط به منتقدان است و بینندگان. هر بار که کار میکنم چیزی در من اتفاق میافتد. من ممکن است از یک کبوتر یا یک غول بیابان طرحی بکشم. ولی هیچوقت از خودم چیزی نپرسیدهام. وقتی کارم تمام شد، مثل هر بینندهی دیگری آن را دیدهام و به آن فکر کردهام. -توجه داشته باشیم که هرکس در دورانهای مختلف زندگی، دورههای ذهنی مشخصی دارد. یک نوجوان از عاشق شدن و بدون فکر دوست داشتن ناگزیر است. چراکه در غیر این صورت بیمار است و دیوانه (و البته استثناها را حذف کنیم) همانطور که کودک ناگزیر از بهانهگیری است. میخواهم بدانم در دورهی ذهنیای که شما شروع به نقاشی کردید، چه چیز برایتان مطرح بود؟ * کار هنری جزء زندگی هنرمند است، درست مثل شوفری که مثلاً بیست سال از گردنهها بالا و پایین میرود و رانندگی جزء زندگیاش شده است. اگر مسئلهای وجود داشته باشد، برای کسی است که پهلوی او نشسته است. کارهایم برایم سؤال نیستند و بهناچار من جوابی برای آنها ندارم. وقتی کارم تمام میشود از من جداست. کاملاً جدا، توجه کردید. -آیا شما هنر را کاملاً مانند یک پدیدار فیزیکی ارائه میکنید، یعنی منظورتان این است که کار هنری درست مانند کار دنده عوض کردن شوفر است؟ * بله، ولی شما به جنبهی روحی مثال توجه نکردید. منظورم شوفر در حال تعلیم نبود، منظورم شوفری است که رانندگی جزء زندگیاش شده است. -حتی در خواب هم رانندگی میکند؟ * بله، کاملاً صحیح است. شاید جواب این سؤالتان را بیست سال پیش، بهتر از حالا میدادم. اوایل کار ممکن بود که شاخ و برگی فلسفی به کارم بدهم. ولی حالا چنین چیزی نمیخواهم، حالا دیگر زندگی من است. -هنوز سؤال گذشتهی من کاملاً جواب داده نشده است. و همچنان باقی است. * بسیار خب. ممکن است جوابش در حرفهای بعد پیدا شود. -در گذشتههای نه بسیار دور، مثلاً قرن نوزده، اینطور به نظر میرسید و موضوع بدین شکل مطرح بود که یک هنرمند به ترتیبی یک منجی است و رسالتی بههرحال ارائه میکند. آیا برای هنر امروز هم میتوان اینگونه رسالتها را قائل شد؟ * عزیز من، هنرمند تلگرافچی نیست. آدم قرن نوزده آدمی امیدوار بود. دنیایی دگرگون شده بود و دنیای دیگری داشت به وجود میآمد و هنوز به انحطاط کنونیاش نرسیده بود. و بهناچار استتیک و فلسفهای خاص خود داشت، که آدمی را رسول حس میکرد. ولی آدم امروز؟ برای آدم بیچشم و گوش، پیامبری لال لازم است. در هنر فقط ارتباط مطرح است و این ارتباط ممکن است به صورت پسگردنی به کسی که چُرت میزند باشد یا حرفی که الان میان من و شما رد و بدل میشود. -به نظر شما -من اینطور میفهمم- ممکن است این ارتباط، عکسالعمل «چه چیز» باشد؟ * آیا ممکن است عکسالعملی نباشد؟ -یک دفعه سؤالی به نظرم رسید. میخواهم بدانم آیا تابهحال جرئت کردهاید در خودتان کاوش کنید؟ * البته، وقتی به خودت مثل یک بیگانه نگاه کردی و کارهایت را مثل یک انسان دیگری وارسی نمودی، آن وقت شناسایی خویش را شروع کردهای. -زمان هم در این کار البته دست دارد، اینطور نیست؟ *البته.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...